TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭


سلام!‏
خبري ازت نيست. كم كم دارم نگران مي‏شم. ‏
مريم




Bar

٭


دعا كن برام! خيلي!‏
مريم




٭


اگه ماها لولا داشتيم روي كله‏مون
اونوقت هيچ كار بدي سر نمي‏زد اَزمون؛
چون مي‏تونستيم چيزهاي بد رو از توش در بياريم
و چيزهاي خوب رو توي اون باقي بذاريم.‏
مريم




٭


امروز اول مهر بود! درسته كه هيچوقت روز اول مدرسه من، اول مهر نبوده و هميشه چند روز زودتر مدرسه‏ام باز مي‏شد، اما درهرحال منو ياد 12 تا اول مهر مي‏اندازه كه پشت سر گذاشتم. هيچوقت به پشت سرت نگاه كردي؟ نمي‏دونم براي تو چه شكليه، اما براي من فقط شادي هست و قشنگي. نه‏اينكه واقعاً اينطوري بوده‏ها! خودت كه مي‏دوني اتفاقاً غصه توش خيلي بوده، اما الان ديگه تلخي اونا خيلي كمرنگ‏تر از اونهمه قشنگي و شيريني هستش كه برام مونده! به‏قول بچه‏ها گفتني روزهاي قشنگ با ما بودن رو مي‏گم، يادته؟;)‏



روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد

گرچه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد

مريم




٭


با اينكه فكر مي‏كردم توي وبلاگ زياد خواهم نوشت، اما اينجوري نشد! شايد به خاطر اينكه تنها خواننده چرت و پرت‏هام تو هستي كه متاسفانه اصلاً خواننده خوبي نيستي، يعني استعدادش رو نداري. چون نه كنجكاو مي‏شي، نه خوشحال، نه ناراحت، هيچي هم كه نمي‏نويسي. هميشه مي‏گن “مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد” حالا بيچاره من كه شدم صاحب‏سخن توي بي‏ذوق! مي‏دوني چيه؟ ممكنه تو باطن اينقدرا هم بي‏احساس نباشي اما از بس كه تظاهر به بي‏حسي و بي‏حالي مي‏كني، اعصاب آدم رو مي‏ريزي به‏هم! يكي ندونه پيش خودش مي‏گه آدمي كه يهويي مي‏ره و هر دو هفته يكبار پيداش مي‏شه و تنها پيغامي كه توي مسنجر يا وبلاگ مي‏گذاره اينه كه : “ من الان خيلي بي‏حسم!‏” چه‏جور آدمي هستش؟!‏
اشكال نداره! ما به همين پيغام اندك هم راضي هستيم، هرچي باشه از بي‏خبري بهتره!‏ هرچند ترجيح مي‏دادم كه گاهي به‏جاي اين، بشيني و از حرفهاي دلت برام بگي و بنويسي. همون حرفهايي كه معلوم نيست توي كدوم گورستوني دفنشون مي‏كني و بعد حاشا مي‏كني وجودشون رو.‏
اما اينم يادت باشه، تنها دوستي‏هايي پابرجا مي‏مونن كه فلش رابطه‏شون دوطرفه باشه نه يك‏طرفه!‏
مريم




Bar

٭


چندوقته كه شبها قبل از خواب به جاي كتاب اون دفترخاطرات دبيرستانمون رو مي‏خونم. همه از دستم ذله شدن. آخه نصفه‏شب مي‏شينم اونو مي‏خونم و هرهر مي‏خندم. بعضي جاهاش هم اصلاَ نمي‏تونم كنترل كنم مي‏شه قهقهه!‏
اما خودمونيم چيز خوبيِ. چون وقتي مي‏خونمش مي‏فهمم كه چقدر همه چيز رو فراموش كرده‏ام. راستي يه جايي بود من نوشته‏بودمش. كلي عصباني بوده‏‏ام. قشنگ مي‏شه از جمله‏ها و حتي فشار خودكار رو كاغذ اينو فهميد. اما ننوشتم از چي بوده فقط نوشتم كه تقصير خانوم قنادي بوده. و 2-3 صفحه به زمين و زمان بدوبيراه گفته‏ام بي‏اينكه اصلش رو تعريف كنم. ظاهراً تعريفش برام شكنجه بوده، فقط آخرش از تو خواسته‏بودم كه به جاي من تعريف كني، تو هم طبق معمول حوصله نداشتي بنويسي و فقط كمي منو دلداري دادي.‏
حالا بعد از همه اين حرفها، ميخواستم ببينم تو يادته چي بوده اون ماجرا؟
راستي از اون ماجراهاي قشنگ كامپيوتري كه توي خونه شما هست، تو خونه ما هم داره راه مي‏افته. شايد لازم بشه كه يه كلاس آموزشي در اين زمينه‏ها برام بذاري ;)‏
مريم




٭


با سلام خدمت فرشته‏هاي خوب
بي‏مقدمه
دلم گرفته‏است
مي‏شود كمي براي من دعا كنيد؟
يا اگر خدا اجازه مي‏دهد
يك كمي به جاي من خدا خدا كنيد
راستي فرشته‏ها سلامتيد؟
حال من كه هيچ خوب نيست
جانماز سبز من دوباره گم شده
شب رسيده توي آسمان دل، ولي
ردپاي روشن ستاره گم شده
خوش به حالتان فرشته‏ها
هركجا كه خواستيد مي‏پريد
روي باد
روي ابر
روي شانه‏هاي ماه
آسمان هم از شما هميشه راضي است
مي‏رويد بي‏گناه بي‏گناه بي‏گناه
راستي به من نگفته‏ايد
آن طرف لحظه‏هاي دوردست
روزهاي آسمان چه شكلي است؟
كاش مي‏شد فرشته‏ها
راه خانه ستاره را به من نشان دهيد
يا كه از فراز قله‏هاي نور
دستي از دعا براي من تكان دهيد
راستش دلم
مثل يك نماز بين راه
خسته و شكسته است
او مسافر است
مي‏رود به شهر آفتاب
گرچه راه آفتاب بسته‏است
كاشكي نمازهاي صبح من قضا نمي‏شدند
دست‏هاي من
هيچ‏وقت از آسمان جدا نمي‏شدند
اي فرشته‏ها به دست‏هاي من كمك كنيد
دست‏هاي كوچكي كه اشتباه مي‏كنند
يا به قول مادرم گناه مي‏كنند
بگذريم
پيچك كنار پنجره
نور ماه را
مثل نردبان گرفت و رفت
آخرش به آسمان رسيد
يك سبد ستاره چيد
من ولي هنوز هم چقدر كوچكم
ماه مثل سيب روشني
روي شاخه‏هاي دور آرزو نشسته‏است
حيف كه براي چيدنش
نردبان من شكسته‏است
ديگر اينكه ديوها
چراغ‏هاي كوچه را شكسته‏اند
هركجا كه مي‏روم
فكر مي‏كنم در كمين رفت‏و‏آمدم نشته‏اند
اي فرشته‏ها كه تا هميشه روشنيد
يك چراغ هم براي من بياوريد
اي فرشته‏ها
اي كه دل به حجره‏هاي نور بسته‏ايد
اي كه پاي غصه‏هاي من نشسته‏ايد
حرف‏هاي من هنوز ناتمام مانده‏است
هيچ‏كس ولي
شعرهاي دفتر دل مرا نخوانده‏است
با وجود اين بيش از اين مزاحم شما نمي‏شوم
پس خدا هميشه حافظ شما
اي فرشته‏ها فرشته‏ها فرشته‏ها‏!‏
عرفان نظرآهاري
مريم


0 نظر

٭


خيلي خالي‏ام، خيلي. نه حرفي، نه حسي، هيچ هيچ. پوچ پوچ! شايد هم علتش كم‏خوابي باشه‏ها!‏ نمي‏دونم. البته يه چيزي هم بگم كه اين از اون هيچ و پوچ‏هاي حاصل از نااميدي نيست كه تا چند ماه پيش خيلي دچارش مي‏شدم. فقط براي نوشتن كم ميارم. ديگه مثل قديمها نيستم كه تا يه كاغذ و مداد مي‏دادن دستم پر از حرفهاي جديد باشم براي نوشتن. حالا فقط زل مي‏زنم به سفيدي كاغذ و توش غرق مي‏شم. شايد چون اونقدر دور و برم سياهي مي‏بينم كه دلم نمي‏آد حتي يه كاغذ رو سياه كنم. اَه اَه! بدم اومد از جمله‏هام! قبلاً بهتر مي‏نوشتم.‏ در واقع بهتر چرت و پرت مي‏نوشتم ;)‏
مي‏دوني، با اينكه شايد روزي هزارتا آدم بي‏اخلاق و بي‏وجدان مي‏بينم، اما نمي‏دونم چرا برام عادي نمي‏شه. چرا نمي‏تونم مثل خيلي‏ها از ريختن آبروي كسي براي پر كردن اوقات بي‏كاريم لذت ببرم؟
حالا كه توي كله‏ام پر حرف شد، خوابم گرفت. آخه نصف شبِ. اگه يادم بود بعداً مي‏گم. فعلاً شب به خير!‏
م


0 نظر

Bar

٭


سلام
نمي‏دونم چرا اينجوري مي‏شه. اصلاً انگار صلاح نيست من مثل آدم يه چيزي اينجا بنويسم. اين دومين شب پياپي هستش كه من نوشته‏هامو تو خونه جا ميذارم. اينجوري نمي‏شه. بايد دوباره رو بيارم به شب‏زنده‏داري و شب‏كاري تو خونه و يكسره از همونجا نوشته‏هامو بذارم اينجا. اَه حسش نيست!‏
مريم




Bar

٭


بابا دوباره تو به اين تمپليت دست زدي؟! چرا خراب شده؟:(‏
مريم




٭


آنگونه باش كه بتواني به هركس بگويي: مثل من رفتار كن!‏
امانوئل كانت
مريم




Bar

٭

سلام
من دیگه نمی نویسم،میل میزنم!

0 نظر

٭


سلام
نمي‏دونم كه از مكه اومدي يا نه؟ اما زيارت قبول.‏
لطفا كتاب منو زود زود بهم برسون، چون خيلي تاخير خورده و تمديد هم نمي‏كنن. آقاهه پوستم را مي‏كنه، چون كلي سفارش كرده‏بود.‏
خلاصه منتظرم!‏
مريم




Bar

٭


سلام!‏
عوضي! حيف كه دلم برات خيلي تنگ شده وگرنه هرچي بلد بودم بارت مي‏كردم!‏
آخه بچه‏بازي تا كي؟ تا كي مي‏خواي با اين فكرها و حرفهاي مسخره هم حال منو بگيري هم اعصاب خودت رو خورد كني؟ هان؟ تا كي؟
كي مي‏خواي بفهمي ارزش يه دوستي پايدار بيشتر از اونيه كه بخواهيم با اين چيزاي پوچ و تهي و بي‏ارزش، اونو كمرنگ كنيم؟!‏
يعني هنوز اينقدر بزرگ نشدي كه اينا رو خودت بفهمي؟
دست مريزاد!! خيلي قشنگ بهم زيارت قبولي گفتي. خوب خستگي راه رو از تنم در آوردي و من رو شرمنده محبت و اعتماد قلبيت كردي. از حالا به بعد پشتم به دوستي تو گرمتر خواهد‏بود.‏
واقعا نگفتن اينكه هانيه داره ميره مكه اينقدر مهم بود كه به خاطرش حرمتهاي بين ما، هر چند اندك، بيشتر از قبل ريخته بشه؟!‏
هرچند كه من يادمه كه بهت گفته بودم.‏
بعد هم، تو هيچوقت احتمال نمي‏دي كه ممكنه اشتباه كني؟! هانيه روزي مي‏رسيد اونجا كه ما مي‏خواستيم بريم، حالا هنوز هم فكر مي‏كني كه ما وقت با هم بودن را داشتيم؟! هرچند كه به نظر من اصل مساله مسخره است و گناهي توش نيست كه توبيخ لازم باشه!‏
مي‏دوني با اين كارت تمام ذوق نوشتن حرفهاي تو دل مونده‏ام رو كه از سفر برات آورده بودم، كور كردي؟!!‏
آبي زلال دلم را كدر كردي و خدا مي‏دونه كه كي دوباره مثل اولش مي‏شه:(‏
فقط مي‏تونم متاسف باشم براي خودم و تو، كه اجازه ميديم حضور سايه‏هايي كاذب و خيالي، اينطوري بينمون فاصله بندازه و دوستيمون رو ...!!‏
بي‏خيال!! سعي مي‏كنم اميدوار باشم!!‏
مريم




Bar

 
*