TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭


يعني خودش بود؟ واقعا خودش بود؟ باورم نمي‏شد. فكر مي‏كردم دارم اشتباه مي‏بينم. نكنه اشتباه ديده باشم؟ نه! اونم مثل من خشك شده‏بود. حتما خودش بود. اما آخه چطور؟ هنوز باورم نمي‏شه. چقدر عوض شده‏بود. لاغر شده‏بود. خيلي زياد. فقط داشت رد مي‏شد. با دوستاش بود اما من تنها ديدمش. اولش نمي‏فهميدم. فقط ناخودآگاه چشمم رفت دنبالش. يكدفعه ايستاد و سرش رو برگردوند طرف من. هيچي نمي‏فهميدم. هيچي نمي‏ديدم. فقط او بود و يك دنيا ناباوري و حيرت‏زدگي. همين‏طور عقب عقب مي‏رفت. حتي وقتي از در رد شد هنوز ايستاده‏بود و ...! و من هنوز هيچ نمي‏‏فهميدم. بعد انگار كه كسي تكونم بده، يا يه چيزي محكم بخوره تو سرم، تمام تنم لرزيد. صورتم را برگردوندم و در را بستم. ديگه هيچي نمي‏فهميدم. فقط اين سوال دائم آزارم مي‏داد كه واقعا خودش بود؟
مريم




٭


الان عين آدمي هستم كه لقمه بزرگتر از دهنش برداشته و توش مونده! يعني من كه خودم لقمه‏اي برنداشتم، فقط انگار به زور چيزي را به خوردم داده‏باشن، دل درد گرفتم. از اون دل دردهايي كه با هيچ مسكني دوا نمي‏شه. دارم بالا مي‏آرم! جدي مي‏گم. حالم از همه چيز به هم مي‏خوره. عجب حس غريبي است! دل درد، دل پيچه، حالت تهوع، دل آشوبه، لقمه هضم نشده، تهوع، تهوع، ...! عجيبه؟! آره! خودم هم مي‏دونم.‏
هميشه موقعي كه منتظر چيزي نيستي، از زمين و زمان برايت مي‏ريزه، وقتي سيراب هستي، همه‏جا را سيل برمي‏داره، اما وقتي داري از تشنگي له‏له مي‏زني، حتي سرابي هم محض دلخوشي نمي‏بيني. هيچ هيچ. آره، هميشه، هميشه همين‏طور بوده. همه چيز! وقتي حرفي براي گفتن نداري، همه گوشهاي دور و برت آماده شنيدن هستند و وقتي يه انبار حرف نگفته تو دلت جمع مي‏شه، وقتي فشار اون حرفها داره خفه‏ات مي‏كنه، دور و برت خالي مي‏شه. انگار ديگه همه شنيدن يادشون مي‏ره. دنيا رو سكوت پر مي‏كنه. هميشه چيزي را بهت هديه مي‏دن كه لازمش نداري و حتي از گرفتنش اكراه داري و در عوض دريغ مي‏كنن آرزوهايت را!! عجيب است، عجيب، خيلي عجيب!‏
نماز آدم چند تا قبله مي‏تونه داشته‏باشه؟! چند محراب؟! عشق هم مثل نماز است، دل مثل محراب!‏
كاش مي‏شد چشمهام رو ببندم و بخوابم. تا هروقت كه دلم مي‏خواد! يك خواب طولاني و بي‏دغدغه. حتي خواب نبينم. فارغ از زندگي و زنده‏ها. آخه مغزم، حتي دلم خسته است، خسته! از بس كه بايد به همه چيز فكر كنه!! براي همه چيز نگران باشه! پر از دغدغه. پر از اضطراب.‏
دوباره شدم يه قاصدك بي‏بال و پر! يا نه! از اون قاصدك‏هايي كه وصل‏اند به يك ساقه كت و كلفت! آخه قاصدك كه زميني نمي‏شه. قاصدك بايد بپره. بالا، بالا، خيلي بالاتر! قاصدك يكجا نمي‏مونه، سر جايش بند نمي‏شه. مگر اينكه گير كنه توي تار عنكبوت. قاصدك حتي دربند نسيم هم نيست. آزاد و سبك، رها، رها، رها!!...! دلم چركين است و كدر. كثيف و آلوده.‏
شدم مثل پادشاه قصه الناز! همون كه آدمهاي كشورش زهر جادوگر را خوردند و ديوونه شدند و پادشاه هم براي اينكه بشه مثل اونا و بتونه بهشون حكومت كنه، اون زهر را سركشيد! با اين تفاوت كه من هنوز زهر را نخوردم و تو خوردنش هم خيلي دودل هستم. يعني نمي‏خوام بشم مثل اونا. پس بايد...! مشكل توي همين 3 تا نقطه كوچولو هست! چون با هيچي پر نمي‏شه. از اون تست كنكورها هستش كه جوابش مي‏شه گزينة د : هيچكدام11ف
جديدا ديگه از آرزو كردن و حتي دلتنگ شدن هم مي‏ترسم. خدا هم كه منتظر نيست ببينه من هر دقيقه دلم چي مي‏خواد، همون كار را بكنه. من گير مي‏دم كه اِلّا و بِلّا (!!) من فلان چيز را مي‏خوام. خدا جونم يهويي از آسمون، بي‏هوا، مي‏اندازدش تو دامنم! بعد من مي‏فهمم كه اي واي! نه تنها آش دهن‏سوزي نيست، بلكه خيلي هم بدمزه بوده. حالا اگر خدا اونو به من نداده‏بود، اونقدر ازش مي‏خواستم كه خودم از رو برم. آخرش هم اگه نمي‏داد، طلب‏كار مي‏شدم. وقتي هم كه مي‏ده، من از خواستنش پشيمون مي‏شم و مي‏گم خداجون! نخواستم! پسش بگير. ديگه صبر خدا هم اندازه‏اي داره آخه!‏
اي كاش فردا امتحان نداشتم! خوابم مي‏آد. همش دو هفته از ترم گذشته خير سرم! واااي!!‏
-----------------------------
اين نوشته مال يكشنبه هفته پيش بود. همون روزي كه اومده‏بودم خونه شما!‏
مريم




Bar

٭


تمام تنم داره مي‏لرزه! اين خيلي بي‏انصافي است. خيلي. مگه من چه گناهي كردم؟ كاش الان مي‏تونستم بيام پيشت و باهات حرف بزنم. دلم داره مي‏تركه. اما مجبورم تا يكشنبه كه قراره بيام اونجا صبر كنم. دارم ديوونه مي‏شم. دقيقا 1 ساعت است كه نشستم اينجا و دارم از وحشت مي‏لرزم. تمام تنم يخ كرده. توروخدا دعا كن كه زودتر تموم بشه. من ديگه نمي‏تونم. من ديگه طاقت شروع يه بازي جديد رو ندارم. ديگه خسته شدم. خسته، خسته، خسته، خسته، ...!‏
مريم




Bar

٭

1)tarikhe farsi ro gozashtam too template ba az ina < ! - - boro dorostesh kon,ye function bade yaccs be esme :"dateshamsi" ba ye khate span too "blogdateheader" ke jasho motmaen nistam,dige hese n bar publisho nadaram !!
2)in karaye khoobo ro kardam errore shakhdar dad pak kardam,bikhial!!
3)toam in neveshteye ghablie mano fonte ghoorbaghe mibini???chi kar konam??
Zahra

0 نظر

Bar

٭

نميدونم چرا يهو اينهمه مينويسي!!خوب يه كم تعادل داشته باش،اينا رو فقط تو دو روز نوشتي هي به من ميگي بنويس،وقت ندارم بابا!
امروز با فاطمه كيك پختيم،اونقدر ذوق كرده بود كه در طول هم زدن من يه سره دست ميزد!ولي الان داره ديوونم ميكنه بعضي وقتا يه جوري گير ميده كه ميخوام از دستش جيغ بزنم!!
همه چيز عاديه يعني عادت دارم،ولي در مورد يه موضوع نميتونم تصميم بگيرم ، يكي رو ميشناسي از راه اينترنت بتونه كامپيوتر يه دختر شاسكول دهاتي رو يه مدت طولاني از كار بندازه؟؟

ديگه ميخواستم بگم اين مجنون كي امتحاناش تموم ميشه؟؟؟و اون مجنون كي مياد تهران؟؟
زهرا


0 نظر

Bar

٭


من خيلي احمق هستم! خيلييييييييييي!‏
از دست اين ديوونگيها و كله شقي‏هاي خودم خسته شدم. آدم بشو هم نيستم.‏
يه احمق تمام عيار! ‏
خدايا! اينجوري نشونه‏اي كه مي‏خواستم بهم نشون دادي؟! اينجوري؟! خب اگه مي‏خواي منو خوار و خفيف كني، يا اگر مي‏خواي حماقتم رو به رخم بكشي، راه‏هاي بهتري هم هست كه مثل اين زجردهنده نباشه. از چهارشنبه كه بهت گفتم نشونه مي‏خوام، فقط داري منو زجر مي‏دي. ديگه نمي‏تونم به هيچ چيز فكر كنم. نمي‏تونم هيچ كاري انجام بدم. فلج كردي زندگي منو. دارم ديوونه مي‏شم. دارم خرد مي‏شم. ديگه نمي‏تونم. ديگه نمي‏خوام. بسه. بسه. بسه!!‏
مريم




٭


سلام!‏
از امروز دهه فجر شروع مي‏شه!! فكر كنم خيلي غيب گفتم، اما خب مجبور بودم حرفم رو يه جوري شروع كنم ديگه!‏
هميشه دهه فجر رو دوست داشتم. آخه به نظرم تو اين دهه همه چيز حال و هواش عوض مي‏شه. خيابونا، مردم، مدرسه‏ها و ...!‏ مخصوصا مدرسه‏ها. تو عالم بچگي كلي ذوق داشتيم كه وقتي دهه فجر مي‏شه كلاسها تق و لق مي‏شه و همش جشن است. حالا اگر هم مدرسه فقط يه روز برنامه داشت، بقيه روزها خودمون قاچاقي سر كلاس برنامه داشتيم. از وقتي معلم مي‏اومد سر كلاس، اونقدر مي‏گفتيم و مخش رو مي‏خورديم و اونقدر از برنامه‏هاي تدارك ديده تعريف مي‏كرديم كه يا دلش مي‏سوخت و يا به ستوه مي‏اومد و اجازه مي‏داد برنامه اجرا كنيم سر كلاس. تازه زنگ‏هاي تفريح هم به جاي صداي مدير و ناظم، همش سرود ميذاشتن پشت بلندگو. من از اين سرودهاي انقلابي خيلي خوشم مياد. به نظرم توي همش يه جور هيجان خاص هست كه آدم رو جذب مي‏كنه.‏
اما تو دانشگاه نمي‏دونم چه خبر بشه. آخه اين دو سال كه توي دهه فجر تعطيل بوديم و امسال اولين سالي هست كه تو اين ايام ما كلاس داريم. هرچند قابل پيش‏بيني هست كه خبري نخواهد بود.‏
راستي اگر جديدا ياس سفيد رو نديدي، برو بخون.‏
كلي حرف دارم براي گفتن و كلي ماجرا براي تعريف كردن. اما فعلا حال ندارم. لطفا تو هم يه ذره بنويس. خيلي هم دلم مي‏خواد بهت زنگ بزنم، اما بذار رك بگم كه از بس پشت تلفن تحويل مي‏گيري و از بس ...، من روحيه‏ام شديدا خراب مي‏شه. به خدا راست مي‏گم. همش مي‏ترسم كه دوباره بهت زنگ بزنم و ...! اونوقت ممكنه يه جوري بشكنم كه برم براي چند وقت گم و گور بشم. حتي برم بميرم! هرچند ممكنه اينا خيلي هم تو رو ناراحت نكنه. آره؟!‏
مريم




٭

خلاصة خوبيها
براي امام خميني

لبخند تو خلاصه خوبيهاست
لختي بخند، خنده گل زيباست
پيشانيت تنفس يك صبح است
صبحي كه انتهاي شب يلداست
در چشمت از حضور كبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست
رنگين كمان عشق اهورايي
از پشت شيشه دل تو پيداست
فرياد تو تلاطم يك طوفان
آرامشت تلاوت يك درياست
با ما بدون فاصله صحبت كن
اي آنكه ارتفاع تو دور از ماست
دكتر قيصر امين‏پور

مريم




Bar

 
*