٭
هيچي نميشه گفت. خيلي سنگين است هضم فاجعه. خيلي.
حتي نميشه بهش گفت مصيبت. مصيبت كم است براي اين اتفاق.
خدا بهشون صبر بده.
من كه از دور، فقط دارم ميبينم، از خواب و خوراك افتادم. اونا كه همه عزيزاشون از دست رفتن، چي ميكشن؟ از ديروز همهاش به خودم ميگم اگر من جاي اونا بودم چي؟ فكرش هم آدم را تا پاي مرگ ميبره.
خدا صبرشون بده. صبر، صبر، صبر، صبر، صبر، ...
مريم
نوشته شده در ساعت
00:17
توسط طره
٭
اميد به جمعههاي پس از اين
قسم به آيه چشمت، به خوبيت، به صفايت
دوباره مثل هميشه، دلم گرفته برايت
در آرزوي تو هر شب به خواب رفتم و اما
نه ديدم و نه شنيدم، نه چهرهات، نه صدايت
گره شده به گلويم چه بغض سرد و غريبي
اميد بستهام امشب به دست عقده گشايت
دلم هواي تو دارد، بيا ببين كه چگونه
بدون بال و پر اينجا نشستهام به هوايت؟!
اميد بستهام آقا به جمعههاي پس از اين
به وعدههاي ظهور بدون چون و چرايت
---------------------------------
پ.ن: در ضمن معذرت ميخوام اگر تو نوشته قبليام، حرفم را به همه تعميم داده بودم. اشتباه لفظي بود!!
مريم
نوشته شده در ساعت
23:47
توسط طره
٭
راستي ديدي چقدر پسرهاي آرايش كرده زياد شدن؟ آدم حالش به هم ميخوره! آخه ميدوني كه، پسرهاي اين دوره و زمونه، ذاتا اثري از مردونگي و ... توشون نيست. فقط قيافههاشون ميتونست غلط انداز باشه و آدم اشتباها فكر كنه كه اِاِ اينا انگار مرد هستن، اونم شكر خدا خودشون درست كردن كه ديگه كسي به اشتباه نيفته!!! ماشاالله بعضياشون در اين زمينه از دخترها هم واردتر هستن. البته يه چيز ديگه هم هست. اونم اينكه بعضي از اين آقايون اونقدر زشت تشريف دارن كه نگاه كردنشون كفاره ميخواد. اين بنده خداها هم فكر ميكنن اگر آرايش كنن كسي رغبت ميكنه كه نگاهشون كنه. غافل از اينكه...!!!
يه جور خوبي هم ميشه به قضيه نگاه كرد. اينكه اينا همهشون مشكلات دروني و رواني دارن و خودشون مقصر نيستن. من از اينجا از خانوادههاشون تقاضا ميكنم كه اينا رو ببرن پيش روانكاو و روانپزشك و...!!
مريم
نوشته شده در ساعت
23:33
توسط طره
٭
تبسم آدينه
ميان شك و يقين پير ميشود بي تو
دلي كه طعمه زنجير ميشود بي تو
نيامدي كه ببيني در اين ديار غريب
غروب جمعه چه دلگير ميشود بي تو
هلا تبسم شيرين صبح آدينه
زمين شكسته و تحقير ميشود بي تو
هنوز خيره به راهت نشسته نرگس ما
خزان باغچه تكثير ميشود بي تو
بيا و دست بكش بر دلي كه روز به روز
ميان شك و يقين پير ميشود بي تو
مريم
نوشته شده در ساعت
15:26
توسط طره
٭
امروز صبح كه براي نماز بيدار شدهبودم، اولين كاري كه كردم اين بود كه پرده بغل تخت را كنار زدم و بيرون را نگاه كردم به اميد اينكه شايد برف اومده باشه، اما با نا اميدي ديدم كه حتي يه دونه برف هم در كار نيست و نماز را خوندم و دوباره خوابيدم.
ساعت 9 بود كه مامانم اومد صدام كرد و گفت بلند شو ببين همه جا سفيد شده! من باورم نشد. فكر كردم داره اينجوري ميگه كه منو به زور از جام بكشه بيرون! آخه شبش ساعت 2 خوابيده بودم. خيلي خسته بودم. اما مامان ول كن نبود. آخرش بلند شدم و پرده را زدم كنار ديدم وااااااااييييي!!!!!! دنيا در عرض چند ساعت سفيد سفيد شده. خواب به كل از سرم پريد.
خلاصه هنوز هم دارم ذوق ميكنم!
انگار امسال زمستون 10 روز زودتر اومده.
پس زمستونتون مبارك!
مريم
نوشته شده در ساعت
15:25
توسط طره