٭
خب! ما از مشهد برگشتيم. سفر خوبي بود. حداقل به من که خوش گذشت. زهرا را ديگه نمي دونم. هرچند برای من خيلی کوتاه بود، اما باز هم خدا را شکر. همينش هم غنيمت بود. حالا فقط اميدوارم روزهای خوبی در انتظارم باشه.
دلم خيلی گرفته. گريه ام مياد. کاش تهران نبودم. هنوز آمادگيشو ندارم.
مریم
نوشته شده در ساعت
22:39
توسط طره
٭
اول اينكه من تو نوشته قبلي فقط خبر را گذاشتم اينجا و هيچ نظري درباره درستي و غلطي اون ندادم چون خودم هم متوچه سوراخهاي اين خبر كه آقا يا خانوم عزيز دردونه اشاره كردن شدم. جمله آخرم هم ربطي به تاييد يا تكذيب خبر نداشت.
دوم اينكه من مگه اشارهاي به اين كردم كه براي مسلمون خوب بودن بايد لزوما اينا رو باور كرد؟!!!!
سوم اينكه قانون وبلاگ ما اينه كه ذكر منبع هيچي را نميكنيم و به هيچجا لينك نميديم. حالا اون دوتا لينك بغل استثنا بوده.
زهرا جان ساعت 5 راه آهن باش!!
مريم
نوشته شده در ساعت
09:11
توسط طره
٭
يه چيزي خوندم كه خيلي خوشم اومد. گذاشتم اينجا . حالا اگر تكراري بود نزن تو ذوقم. حالا اصل مطلب:
فضانوردان آمريكايي در آخرين تحقيقات زمين شناسي خود به اين نتيجه رسيدهاند كه كره ماه در گذشتهاي دور به دو نيم تقسيم شده و سپس در يك فعل و انفعال دوباره به هم پيوند خورده است. اين موضوع ميتواند اشارهاي به آيه يكم از سوره قمر باشد كه خداوند در آن به معجزهاي از پيامبر اكرم(ص) مبني بر انشقاق ماه تاكيد ميكند.(اقتربت الساعه و انشق القمر)
به گزارش خبرگزاري قرآني ايران به نقل از پايگاه خبري Kuwait chat اين مطلب كه در يك ميز گرد تلويزيوني و از زبان سخنگوي يك گروه فضايي اعلام گرديد از آنجا آشكار شد كه فضانوردان قصد داشتند پرچم ايالات متحده را بر فراز ماه به احتزاز درآورند اما موفق به اين كار نشدند.
براي جستجوي علت اين مسئله فضانوردان به تحقيقات زمين شناسي روي آوردند و در نتيجه براي آنها محرز شد كه كره ماه سالها قبل به دو نيم تقسيم شده و سپس مجددا پيوند خورده است.
شنيدن اين نكته كه قرآن كريم از چنين واقعهاي خبر داده، بسياري از مردم اروپا و آمريكا را به تحقيق درباره اسلام و قرآن مشتاق كرده است.
خوبه! چند وقت يكبار يه چيزهايي به يادم آورده ميشه. خيلي خوبه!
مريم
نوشته شده در ساعت
18:39
توسط طره
٭
داستان
سرزميني بود که همه ي مردمش دزد بودند.
شب ها هر کسي شاکليد و چراغ دستي دزدانش را بر مي داشت و مي رفت به دزدي خانه ي همسايه اش. در سپيده ي سحر باز مي گشت، به اين انتظار که خانه ي خودش هم غارت شده باشد.
و چنين بود که رابطه ي همه با هم خوب بود و کسي هم از قاعده نافرماني نمي کرد. اين از آن مي دزديد و آن از ديگري و همين طور تا آخر و آخري هم از اولي. خريد و فروش در آن سرزمين کلاهبرداري بود، هم فروشنده و هم خريدار سر هم کلاه مي گذاشتند. دولت، سازمان جنايتکاراني بود که مردم را غارت مي کرد و مردم هم فکري نداشتند جز کلاه گذاشتن سر دولت. چنين بود که زندگي بي هيچ کم و کاستي جريان داشت و غني و فقيري وجود نداشت.
ناگهان ـ کسي نمي داند چگونه ـ در آن سرزمين آدم درستي پيدا شد. شب ها به جاي برداشتن کيسه و چراغ دستي و بيرون زدن از خانه، در خانه مي ماند تا سيگار بکشد و رمان بخواند.
دزد ها مي آمدند و مي ديدند چراغ روشن است و راهشان را مي گرفتند و مي رفتند.
زماني گذشت. بايد براي او روشن مي شد که مختار است زندگي اش را بکند و چيزي ندزدد، اما اين دليل نمي شود چوب لاي چرخ ديگران بگذارد. به ازاي هر شبي که او در خانه مي ماند، خانواده اي در صبح فردا ناني بر سفره نداشت.
مرد خوب در برابر اين دليل، پاسخي نداشت. شب ها از خانه بيرون مي زد و سحر به خانه بر مي گشت، اما به دزدي نمي رفت. آدم درستي بود و کاريش نمي شد کرد. مي رفت و روي پُل مي ايستاد و بر گذر آب در زير آن مي نگريست. باز مي گشت و مي ديد که خانه اش غارت شده است.
يک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه ي خالي اش نشسته بود، بي غذا و پشيزي پول. اما اين را بگوئيم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ريخته بود. مي گذاشت که از او بدزدند و خود چيزي نمي دزديد. در اين صورت هميشه کسي بود که سپيده ي سحر به خانه مي آمد و خانه اش را دست نخورده مي يافت.
خانه اي که مرد خوب بايد غارتش مي کرد. چنين شد که آناني که غارت نشده بودند، پس از زماني ثروت اندوختند و ديگر حال و حوصله ي به دزدي رفتن را نداشتند و از سوي ديگر آناني که براي دزدي به خانه ي مرد خوب مي آمدند، چيزي نمي يافتند و فقير تر مي شدند. در اين زمان ثروتمند ها نيز عادت کردند که شبانه به روي پل بروند و گذر آب را در زير آن تماشا کنند. و اين کار جامعه را بي بند و بست تر کرد، زيرا خيلي ها غني و خيلي ها فقير شدند.
حالا براي غني ها روشن شده بود که اگر شب ها به روي پل بروند، فقير خواهند شد. فکري به سرشان زد: بگذار به فقير ها پول بدهيم تا براي ما به دزدي بروند. قرار داد ها تنظيم شد، دستمزد و درصد تعيين شد. و البته دزد ـ که هميشه دزد خواهد ماند ـ مي کوشد تا کلاهبرداري کند. اما مثل پيش غني ها غني تر و فقير ها فقير تر شدند.
بعضي از غني ها آنقدر غني شدند که ديگر نياز نداشتند دزدي کنند يا بگذارند کسي برايشان بدزدد تا ثروتمند باقي بمانند. اما همين که دست از دزدي بر مي داشتند، فقير مي شدند، زيرا فقيران از آنان مي دزديدند. بعد شروع کردند به پول دادن به فقير تر ها تا از ثروتشان در برابر فقير ها نگهباني کنند. پليس به وجود آمد و زندان را ساختند.
و چنين بود که چند سالي پس از ظهور مرد خوب، ديگر حرفي از دزديدن و دزديده شدن در ميان نبود، بلکه تنها از فقير و غني سخن گفته مي شد. در حاليکه همه شان هنوز دزد بودند.
مرد خوب، نمونه ي منحصر به فرد بود و خيلي زود از گرسنگي در گذشت.
نويسنده: ايتالو کالوينو برگردان به فارسي: حجت خسروي
از گاهنامهء مکث ـ شماره ششم ـ تابستان 1376
مریم
نوشته شده در ساعت
22:47
توسط طره