٭
هی! ارزش دو خط تایپ کردن هم نداشتیم! نه؟!
گاهی جلوی ضرر را از هر جا بگیری منفعته.
وقتی توی سراشیبی ترمز را ول می کنی باید مواظب پیچ هایی که نمی دونی پشتش چیه هم باشی!
آدم از آینده خبر نداره. تو داری؟
کاش بعدها پشیمون نشی.
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:09
توسط طره
٭
من اونقدر افسرده ام از صبح!
تازه فهمیدم اون روز چی می گفتی که آخرین کلاس دانشگاهت بود. من امروز آخرین امتحانم را با بچه های خودمون دادم. درسته که سال دیگه هنوز هستم. اما دیگه 79ایها که نیستن.
خیلی غصه ام شده. خیلی عادت کرده بودم. به همه.
با وجود احساسات ضد و نقیضی که نسبت به بچه ها داشتم، با وجود احساس تنهایی عجیبی که حتی تو جمع داشتم، با همه سختیهاش.
هی! زندگیه دیگه. رسمش همینه. یه روز یه چیزی رو بهت میده. تا بهش عادت می کنی، ازت می گیره.
بله دیگه. خلاصه اینکه:
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره می نشیند و محتاله میرود!
مريم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
23:32
توسط طره
٭
تو روزنامه شرق نوشته بود ایران فقط تا 93 سال دیگه نفت داره.
اگر مسئولان لطف کنن و مقدار بهره برداری را زیاد نکنن، نسل ما به بی نفتی نمی خوره. آیندگان هم دیگه مشکل خودشونه!! می خواستن اجداد باهوشتر و باعرضه تری داشته باشن، که نونشون فقط تو نفت نباشه.
تازه نوشته بود که عربستان فقط تا 73 سال دیگه نفت داره. خیلی متاسف شدم که عمرم قد نمی ده که بی نفتی این عربها رو ببینم. نمی دونم اینا نفت نداشته باشن می خوان چی کار کنن؟
من اصلا براشون متاسف نمی شم. چون اینا انگار آدم بشو نیستن. چند روز پیشها تو روزنامه نوشته بود که عربستان برای بازیهای بین کشورهای اسلامی، یه نقشه چاپ کرده، روش به جای خلیج فارس نوشته خلیج عربی!! تازه اینکه خوبه، رو نقشه اصلا کشور ایران وجود نداشته. مرز بین ایران و عراق پاک شده بوده و به جای همه اش نوشته بوده عراق!
دیگه ما فقط همینو کم داشتیم که این عربها هم برای ما دم در بیارن و بزنن تو سرمون. اصلا حقشون همونه که بهشون بگن عرب سوسمارخور. تو موافق نیستی؟!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
01:10
توسط طره
٭
آزاده لطف کرد و اشکال قالب را برطرف کرد. حالا دوباره پست هامون میاد. آزاده خانوم ممنون.
خیلی هفته بدی بود. اصلا نمی تونم بهش فکر کنم. اصلا یاد هر کدوم از امتحانهایی که دادم می افتم، حالم بد می شه.
الان در مرحله جنازگی هستم. بیشتر از این نطقم نمیاد. شب خوش!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
03:22
توسط طره
٭
چه خوب کردی شعر نوشتی. خیلی قشنگ بود شعرش.
دیروز کلی امیدوار بودم که بیایی عروسی، ببینمت. دو کلمه مثل آدم، رو در رو و نه از پشت مانیتور، با هم اختلاط کنیم. باورم نمی شد نیایی. آخه زینب فرق داشت.
به خدا دلم خیلی تنگ شده. اما از تلفن بیزارم. البته اگر این نوشته آخری رو ننوشته بودی، به علت نگرانی یه زنگ می زدم. حالا چرا نیومدی؟
باز هم خوبه آخرین کلاست با دوستهات بود. من که آخرین کلاسهام رو باید بی دوستهام برم.
خرخون، دیگه وقتی خودت بگی درس خون شدی، یعنی ببین چه خبره. ترکوندی دیگه!!
راستی امروز داشتم وبلاگمون را یه گشت می زدم، کلی حال کردم که گاهی مثل الان، می شه یه mailbox دو نفره!!!!
خبرهای عروسی را هم بعدا برات مفصل می نویسم. الان تایپم نمیاد.
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:23
توسط طره
٭
من تنبل، تو هم تنبل!
واقعا اینقدر درسخون شدی؟
عروسی میایی؟
من اصلا روزهای خوبی را نمی گذرونم. ضربه ها اونقدر به سرعت وارد می شن که فرصت نفس کشیدن هم به آدم نمی دن، چه برسه به فکر کردن و جمع کردن قوا برای مقاومت در برابر ضربه های بعدی.
برای همین این روزها همش منگم!! گیجم. نمی تونم فکرم را یه جا نگه دارم. هیچی یادم نمی مونه. حالم همش بده.
اگه زودتر این وضعیت تموم نشه، کارم به جنون می رسه. جنون.
از بس این روزها بغض هام رو قورت دادم، دارم خفه می شم.
هی! خدایا! شکر.
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
01:05
توسط طره
٭
خواب خیلی عجیبی بود. یه دختری بود، هم سن و سال خودمون. نمی شناختمش، اما در عین حال انگار خیلی وقت بود با هم آشنا بودیم. اومد باهام حرف زد. جواب یه عالمه از سوالهام رو داد.
بیشتر نمی تونم تعریف کنم. اما وقتی از خواب بیدار شدم، خیلی آروم شده بودم.
خیلی واقعی تر از اونی بود که بتونم بگم فقط یه خواب بوده، از طرفی هم جدی گرفتن حرف های دختره، می تونه خیلی روی تصمیماتم تاثیر بگذاره!! ممکنه مسخره به نظر بیاد. اما به خدا خیلی واقعی بود. خیلی!!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
23:18
توسط طره
٭
کاش حکمتش را می دونستم. حکمت این همه دیوار بدون در، بدون پنجره. شاید من بیخودی دنبال در می گردم. شاید از اول هم همه اش دیوار بوده. دیوار.
عجب انتظار سختیه، صبر بدون امید!
کاش می دونستم.
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:01
توسط طره