٭
1)خيلي جالبه!! ميشه بپرسم شما سالي چند بار به خودتون زحمت ميدين كه به خونه ما زنگ بزنين؟ كه بعد به اين نتيجه ميرسين كه معمولا نميشه منو تلفني پيدا كرد و اين نتيجه را در اختيار بقيه هم قرار ميدي؟
2)اين چرنديات را اينجا مينويسيم، چون به اين نتيجه رسيدم كه تو mailهاي منو نخونده پاك ميكني!! ميدوني تا حالا چند تا mail بهت زدم كه جواب ندادي؟! دور از ادبه!
3)شايد نوشتههاي اينجا رو هم نميخوني! چون اگر يادت باشه، من و تو اينجا فقط براي هم مينويسيم. اما تنها كسي كه هيچ عكس العملي ازش نميبينم تو هستي!
4)اگر قهري مثل آدم بگو. چون من خودم نميفهمم كه با من قهري!
5)ميدوني چند وقته نديدمت؟ از بعد مشهد. حرف هم شايد نزديم. يادم نيست. تو وقت خالي بيشتر داري. نميتوني بيايي دانشگاه ما؟ (جملهام فقط سواليه. لحن ديگهاي نداره!)
6)مزخرف!
7)دوستهاي دانشگاهت ...!!
8)ميخواستم يه چيزي بگم، دلم سوخت. نميگم!
9)تازگيها خوابت را زياد ميبينم. حالت اصلا خوب نيست. چيزي نميدونم. فقط برات دعا ميكنم.
10)تو فكر كنم عرضه خواب ديدن هم نداشته باشي. نه؟!
حالا ...! نه! اصلا بهتر نيستم!!
--------------------------------
حالا سلام! اول بالایی پست کردم، بعد نوشته تو خوندم! نه اینکه فکر کنی نظرم عوض شده ها! نه!
چه عجب این همه نوشتی؟
منم سه شنبه امتحان گرافیک دارم. قد بز هم بلد نیستم. منم دلم شور می زنه! :(
در مورد عربها و خودمون باهات موافقم.
من وقتی gmail گرفتم اصلا به فکرم نرسید که تو نتونی بگیری! حالا من یه id دیگه هم تو بلاگر دارم. تو برو با اون بگیر. حله؟
جدی گل آقا فوت کرد؟! بابا این عزرائیل هم افتاده به جون هنرمندان ایرانی! خدا به داد برسه. خدا رحمتش کنه.
تو عقد الهام میای؟ من فکر کنم باید با اعمال شاقه بیام. چون همون شب اون سر تهران عروسی هدی هم دعوت دارم! کلا من یادم نمیاد که یه عروسی بوده باشه که من روش یه عقد یا عروسی دیگه هم دعوت نداشته باشم. به این می گن شانس.
مريم
نوشته شده در ساعت
20:39
توسط طره
٭
دير رسيدهايم و زود يافتهايم
... دير رسيدهايم
مثل هميشه
و در بدويت نونماي اين شهر هزار رنگ
در لابلاي هجوم آشفته نورهاي تاريك
در مازهاي پر رمز و راز حيرت و سرگرداني
ايستادهايم ...
... دير رسيدهايم
مثل هميشه
و در هياهوي سرسام آور آهن و شيشه
در افسون جيغهاي رنجآور
به دنبال رد پايي از سكوت آسمان ميگرديم
دير رسيدهايم
مثل هميشه
اما اين بار زود يافتهايم
پنجرهاي را كه از ويرانشهر مرگ به روستاي زندگي گشوده ميشود
■■■ يافتهايم
خورشيد را و
درخت را و
آب را...
خورشيد را كه با ابر فتنه و فريب پوشاندهاند
درخت را كه به تيغ گمراهي افكندهاند
و
آب را كه به سنگهاي كينه راه بستهاند
■■■ اين سوي ايستادهايم
در كويري خشك كه تشنه
آب در آسماني بي نفس كه نيازمند
درختو در شامي تار كه محتاج
خورشيد است
■■■ ... اين بار زود يافتهايم
پنجرهاي را كه به سر انگشتان توسل و نياز گشوده ميشود
و حجمي يكباره از اجابت و نگاه را به زمين بي آسمانمان فرو ميريزد
دست ميگشاييم به تمنا
چشم باز ميكنيم به اميد
و دل فرا ميآوريم به نياز
به
خورشيد ” رحمة للعالمين“به
درخت سبز ” جود و كرم“و به
آب زلال
” شمس الشموس“.سبزترين
خورشيد و روشنترين
درخت و آفتابيترين
آب ■■■ دست در پرتو دامان نور
و چشم در شاخسار كرامت
و دل در تموج نياز
زبان ميگشاييم به نفرت و انزجار
از هرچه ابر تيره كه ابهت تابش را از
خورشيد رحمت گرفته است
و هرچه تيغ كه بر قامت بلند سبزي و طراوت حقيقت نشسته است
درخشنده باد
خورشيد، جاري باد
آب، سبز باد
درختو دور باد هرچه ابر و تيغ و سنگ
كه كوير و آسمان روزگاري خشك و تشنه را از حضور نور و طراوت بي بهره گذاشتهاند...
مريم
نوشته شده در ساعت
23:01
توسط طره
٭
جای 5 انگشتم روی صورتش؟
یا جای صورتش روی 5 انگشتم؟
سیلی همون نوازشه. مگه نه؟
فقط کمی دوستانه تر!!!
مريم
نوشته شده در ساعت
23:14
توسط طره
٭
چه راحت دارم از خودم یک احمق می سازم!
مريم
نوشته شده در ساعت
23:25
توسط طره
٭
كابوس هلهله گريه حماقت شب شك ترس دعا فكر قرآن وحيد سيگار ترديد خوره بختك فرار نذر وحشت مخفي نرگس چاره گم اگر اما شايد چرا اشتباه محمد بالا خدا رحمت گيج تاريك خسته جرقه شك شك شك ترس سوال خوبي دروغ شكست فراموش تجديد خاطره شيرين تلخ مه مبهم زرد قرمه سبزي 60 كرمان سفره موتور ميترا خوابگاه آزاد خطا مژگان پدر كيك بوكس مستقيم پيدا دور توبه مهر مضطر مرداد زمستون هيچ مسخره فريب احتياط ريسك زندگي حماقت پس زدن اصفهان مريم سكته شريف قطعي محتمل دلتنگي بچگي آرامش يقين بازي چهارشنبه قدح ماهي مست انديشه خواب آرزو ملال ديوار سياه تيردرست دانسته طناب سطل ستاره بيابون خبيث نفرت ساديسسم چاه گل هديه حافظ سرد پوسيده پرده ماسك روان شايد يرحمكم آتش صدا نشانه انتظار صبر استجابت تزلزل كج فهم من مدرسه ساره مجله عكس آروم اطمينان محال ديوونه سخت عذاب احترام خون شمال خونه تنها شوك كنجكاوي نتيجه ريشه خنده پنجره خبر سگ نيمه خودآزار هذيان نگاه فرار مشت بسته در خشك تلف دوست ناشناس منبع تصميم دزديدن دعا تظاهر راز تلاش تاسف اميد هفته آينده ترم خدا خدا خدا...
مريم
نوشته شده در ساعت
23:51
توسط طره
٭
اصلاحيه!
امروز تو دانشكده از كلاس هوش كه اومديم بيرون، آزاده منو كشيد كنار و گفت: ماجراي فلاني چيه؟ خبريه؟ منم از همه جا بي خبر فكر كردم قرار است دوباره شيريني كسي را بخوريم. كلي ذوق كردم كه اِاِ چه خبره؟ به منم بگين. آزاده گقت: بچهها ميگن از تو شنيدن!!!!!!! كلي شاخ درآوردم و تكذيب كردم و رفتم.
يك ساعت بعد، دوباره آزاده منو صدا كرد و گفت بابا تو خودت تو وبلاگت نوشتي كه الهام خ. پريد و ...! اما اشتباه كرديا!
اينجا بود كه فهميدم موضوع از چه قرار است و الكي الكي چه شايعهاي درست كردم!
ماجرا اينه كه من تو همكلاسيهاي دانشگاه هم يه الهام هست كه اول فاميليش خ. هست! و به خاطر اين تشابه اسمي بچهها كه اونو ميشناختن فكر كرده بودن منظورم اونه!
من همين جا اعلام ميكنم كه بابا! منظور من يكي از دوستهاي مدرسهام بوده!
پ.ن: ببينم اصلا تو اون نوشته منو كه اين خبر را داده بودم خوندي!! هيچ عكس العملي نشون ندادي! شنيده بودي قبلا؟
مريم
نوشته شده در ساعت
00:26
توسط طره
٭
استدلال!!
امروز با خواهرم سوار یه تاکسی شدیم، راننده اش از این دیوونه ها بود که خیلی وحشتناک رانندگی می کنن و خیال می کنن خیابون ارث پدریشون هست که توش هرجور می خوان برونن! بماند چند بار نزدیک بود تصادف کنه و ما هم جلو نشسته بودیم داشتیم قالب تهی می کردیم. آخرهای راه برای اینکه یه تیکه ترافیک رو رد کنه پیچید توی یه بلوار، که جهتش مخالف ما بود!(یعنی خلاف رفت) خیلی هم با سرعت پیچید. داشت می خورد به یه ماشین که جلومون بود که پاشو گذاست تا ته رو ترمز و فرمون را پیچوند و چند متری کشیده شد ماشین، اما به خیر گذشت. حالا آقا با اعتماد به نفس بالا سرشو از پنجره برد بیرون و گفت: (به خدا این عین چمله خودشه) مرتیکه دیوونه عوضی! مگه کوری؟ نمی بینی من دارم خلاف میام!!!!!!!!!!
این دیگه به سنگ پا هم گفته زکی!!!
مريم
نوشته شده در ساعت
00:19
توسط طره
٭
حس قشنگيه! اينكه غم كس ديگهاي بشه مثل غم خودت و حل مشكلش يا كم كردن بار غصهاش، دغدغهات.
يه چيز ديگه هم هست. بعد از يه عمر، پيدا كردن كسي كه تو خيلي چيزها شبيه خودت است، مثل اين ميمونه كه از بيرون به خودت نگاه كني.
خدايا! كارشو آسون كن!
مريم
نوشته شده در ساعت
00:18
توسط طره
٭
دیوونه که شاخ و دم نداره! اینم نمونه اش!(محض اطلاع این مال یه شهر بازیه!)
مريم
نوشته شده در ساعت
00:02
توسط طره
٭
بالاخره مريم و مهدي هم رفتني شدن. قرار است برن ويكتوريا! دلم از الان تنگ ميشه.
راستي چند تا خبر. نميدونم البته برات جديد هست يا نه؟
مهمترين خبر اينكه الهام خ. هم پريد!
دومين خبر اينكه هدي خانوم خرخون، به علت اينكه در گرايش كنترلشون شاگرد اول شدن، ميتونن بدون كنكور برن فوق! خيلي خوشحال شدم. اما اگه دستم بهش برسه! نميدوني چقدر ناله كرده بود كه هيچي نخونده و خيلي سخت بود و ...! بچه خرخونها همهشون مثل هم هستن.
سومين خبر اينكه جاني رفت اصفهان دوباره دلم براش تنگ شده. درسته كه خيلي سر به سرش ميگذاشتم، اما بودنش دلگرمياي بود. بعضي حرفها هست كه غير از دوستهاي مدرسهاي، كسي نميفهمه. تازه به بودنش عادت كرده بودم. هروقت لازمش داشتم، خودش سر و كلهاش پيدا ميشد. كاش نميرفت
خب ديگه! فعلا خبري نيست. تا بعد!
مريم
نوشته شده در ساعت
23:32
توسط طره
٭
بوي گل نرگس؟
            - نه،
               كه بوي خوش عيد است!
شو پنجره بگشا،
             كه نسيم است و نويد است.
رو خار غم از دل بكن، اي دوست، كه نوروز
هنگام درخشيدن گلهاي اميد است.
بر لاله از برف برون آمده بنگر،
چون روي تو، كز بوسه من سرخ و سپيد است.
با نقل و نبيدم نبود كار، كه امروز
روي تو مرا عيد و لبت نقل و نبيد است.
گر با دل خونين، لب خندان بپسندي،
با من بزن اين جام، كه ايام، سعيد است؟
سلام!
سال نو مبارك!
ميدونم كه يه ذره دير شده، اما بي تقصيرم! از يه هفته قبل عيد تلفن قطع بود. بعدش هم ما رفتيم مسافرت. تازه برگشتيم.
خب. اميدوارم امسال خيلي خيلي بهتر و پربارتر از پارسال باشه. براي من، تو و همه. خودمون هم بهتر بشيم. من كه الان خيلي به سال جديد اميد بستهام.
هرچند كه هنوز هيچي نشده، اول سالي همهاش مريض بودم. به خاطر اين گرم و سرد شدن هوا. يه عالمه هم تكاليف نوروزي انبار شده دارم! اما اينا مهم نيست. مگه نه؟
زندگي كه همهاش اين چيزها نيست. اينا خيلي كوچيكن! پس اگر هفته ديگه بعد از شروع شدن كلاسها خيلي ناله كردم، اين حرفهام رو بهم يادآوري كن. ممنون.
تو چي كارا كردي؟ انگار مسافرت نرفتين. تو چي فكر ميكني درباره سال 83؟
راستي! كي به كي فحش داده بود؟ چي گفته بود؟!! كي بود؟!
فعلا همين. خوابم مياد!
مريم
نوشته شده در ساعت
23:32
توسط طره