٭
سلام!
تولدت مبارک :)
امیدوارم هر سال زندگیت بهتر از سال قبل باشه و سرشار از موفقیت و خبرهای خوب و برآورده شدن آرزوهات را به همراه داشته باشه.
کیک من یادت نره!!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
10:17
توسط طره
٭
واقعا بعضی از این خبرنگارها خیلی عاری از حداقل شعور لازم برای انسان بودن هستند! من معذرت می خوام اما آخه بعضی وقتها دیگه خیلی حرص آدم در میاد.
رفته داره با این بجه های بم که اومدن تهران مصاحبه می کنه، خودش قبلش توضیح داده که اینا بچه های تنها هستن ها! رفته به بچه می گه کدوم اعضای خانواده ات باهات هستن!!! بچه بیچاره صداش پر بغض بود وقتی گفت هیچکس را نداره و حالا تنها با خداش زندگی می کنه یا رفته رک و راست از اون یکی بچه می پرسه چه کسایی را تو زلزله از دست دادی؟ آخه واقعا یه آدم حسابی و با شعور که ذره ای احساس داشته باشه، دلش میاد یه بچه ای که لبخند رو لبش هست یاد فجیع ترین خاطره زندگیش بندازه؟ که چی؟ خبرش جالب و احساسات برانگیز بشه و اشک من بیننده در بیاد؟ آخه به چه قیمتی؟
من جای اون بچه بودم همچین می خوابوندم تو گوش اون خبرنگار سادیسمی که سوال کردن یادش بره! اه!
مريم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
23:05
توسط طره
٭
کاش آدمها قبل از گفتن هر حرفی به تاثیرش فکر می کردن.
کاش می فهمیدن یه شوخی بیجا چه طوری می تونه گند بزنه به یه روز خیلی خوب.
امروز داشت برای من روز خوبی می شد. خرابش کردن.
فردا رو هم شاید حتی.
حیف.
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:17
توسط طره
٭
دارم از اضطراب می میرم. قلبم داره میاد تو دهنم. چیزی نبود که. فقط یه دکمه ناقابل که فشار دادم و حالا از اضطراب نفسم بالا نمیاد. مثل یه سکته می مونه، قلبم تاب این همه طپش را نداره. الان می زنه بیرون. کاش اون دکمه را نمی زدم.
-------------------------
دلت میاد خدا را از خواب بیدار کنی؟ اونم وقتی که یه چیز شیرین تو خوابش پیدا کرده؟ تازه با بیدار شدن خدا،ممکنه تو که این خواب برای خوب نیست خوشحال بشی، اما اونایی که تو این خواب داره بهشون خوش می گذره چی؟
کاش خدا از یه جایی به بعد بعضیا رو نمی دید فقط. مثل تو که دوست داری بیدار شه، یا من که از ترس الان نفسم بالا نمیاد!
عجبا!!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
13:00
توسط طره
٭
سلام
خوب وقتي همه اينا،چي؟
ميگم خونه فاطمه اينا هنوز قرارش پابرجاست؟؟كي؟ساعت چند؟آدرسش؟تلفن؟اينا رو واسه من ميل كن!
مرسي.
"زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
20:30
توسط طره
٭
وقتی وسط یه آب بزرگ بی انتها گیر کردی، وقتی دیگه دست و پاهات نمی تونن تو رو روی آب نگه دارن و هر لحظه ممکنه که ببری و همه چیز تموم بشه، وقتی چشمات دیگه سو ندارن که باز بمونن به امید دیدن ساحل یا کمک، وقتی دیگه نا نداری که داد بزنی و کسی رو صدا کنی، وقتی یه تخته پاره که بتونه تو رو رو آب نگه داره می شه با ارزش ترین نعمتی که بهت دادن، وقتی یه زمین سفت زیر پات می شه آخرین آرزوت و دست نیافتنی ترین رویات، وقتی تنهای تنها می مونی، وقتی آسمون هم باهات قهرمی کنه و خورشیدش را ازت پنهان می کنه، خسته و تنها و نا امید و سرد و خیس و خالی و ...
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
15:23
توسط طره