TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭


دیدی از این سیبها که رنگشون زرد است بعد یهو وسطش می زنه به قرمزی؟ یه حس اینجوری داره!
هوای گرگ و میش شنیدی؟ می گن تو هوای گرگ و میش آدم خوب نمی بینه. می گن گرگ و میش، دوست و دشمن، درد و دوا. خدا قبلا خودش تلفنهاشو جواب می داد. برای ویزیت هم زود به زود می شد ازش وقت گرفت. حالا یا تلفنش رو پیغام گیره، یا منشی جواب می ده! تازه وقت هم که ...! از آش شله قلمکار هم بدم میاد. دیدی آش را که هم می زنی چه جوری می شه؟ مثل خاکستر که تکونش می دی و آتیش یهو می زنه بالا. خسته شدم از بس بیل زدم. خیلی رفتم پایین. اون بالا ، دهنه چاه قد یه ستاره است که از اون دور دورا تو آسمون شب سوسو می زنه. فاصله شو نمی دونم. 10 میلیون، 20، 30، 1000، یا خیلی خیلی میلیون سال نوری. اما نمی دونم چرا به آب نرسیدم هنوز. شاید باید بر عکس می کندم. یعنی رو به بالا. اونوقت تازه دهنه چاهم هی گنده تر می شد. نه؟ اه! دوباره خاک رفت تو چشمم انگار. آخه یهو خیس شد چشمام. مال همین چاهه. می دونی که. اینجا پر خاکه. نفس می کشی خاک می ره هوا و خب! چشم هم که باز باشه، هی می بینی که خیس می شه. داشتم می گفتم سیب! سیب شاید با هلو نسبت داشته باشه. نه؟ چند بار دستم را دراز کردم که از شاخه بچینمش. خیلی بالا بود. دستم گاهی می خورد به سر شاخه. اما فقط همین. نه بیشتر. می گم شاید درخت خودش تصمیم می گیره که خم بشه که کسی میوه بچینه ازش یا نه؟ فکر کنم بی رویه مصرف کردم. برای همین تموم شده. هیجان را می گم. چند وقته که هیچ جا خودش را نشون نمی ده. تو بیا برو رو شونه من. نه! من می رم رو شونه تو. می خوام خودم بچینمش. نه اینکه بخوام بخورم ها! نه! بچینمش فقط. بیا. بیا دولا شو، من برم بالا.
مريم


0 نظر

Bar

٭

دلم گرفته!دلم بدجور گرفته!خیلی بدجور
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭


فرار!فرار!فرار!
فرار از کی؟ از چی؟ تا کجا؟
حالا هی سرت را بنداز پایین! هی خودت را بزن به کوری! بزن به نفهمی!
آخرش که چی؟
تا کی می خوای همه چیز را پشت گوش بندازی؟
فکر کردی چقدر وقت داری برای زندگی؟ تا ابد؟
تا کی بچگی؟
باز هم که داری فرار می کنی! بالاخره که چی؟ یه جا وسط فرار با سر می ری تو دیوار. گیر می افتی.
یه چیزهایی هست که شاید هیچوقت نتونی بفهمی. چیزهایی که برای تو علوم ممنوعه است! مثل درخت ممنوع برای آدم و حوا.
تجربه خوبه. قبول. اما همیشه؟
فکر نکنم بتونی. دیگه امیدی بهت نیست.
اوهام! اوهام! اوهام!
********
دوباره دعواهای همیشگی عقل و دل و وجدان و ... بالا گرفته. آخرش هم گوشت قربونی دعوا خودم هستم و بس!
مريم


0 نظر

Bar

٭


صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
می خواستم برای امروز که روز حافظ بود یکی از شعرهاش را بنویسم، اما چون خودم نتونستم تصمیم بگیرم، دیوان را باز کردم که هر چی اومد اونو بنویسم:
هزار جهد بکردم که یار من باشی
          مراد بخش دل بی قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
          انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
          تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم از عشوه او
          اگر کنم گله ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
          گرت ز دست برآید نگار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من
          اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم
          مگر تو از کرم خویش یار من باشی
:) قشنگ بود. البته به دلیل کمبود وقت یکی دو بیتش را ننوشتم.
فال حافظ گرفتن های دبیرستان یادته؟ یادته چه قشنگ می زد تو خال؟ این آخریها بدون اجازه اش آب نمی خوردیم!!! :D هی جوونی کجایی که یادت به خیر!!
مريم


0 نظر

Bar

 
*