TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭


دلم عين سير و سركه داره مي جوشه!
نمي دونم چرا.
شايد از حرفهاي ديروز روزبه باشه! نمي دونم اما از كدوم حرفش ممكنه اين طوري شده باشم.
شايد هم به حرفهاي اون ربطي نداشته باشه. شايد از اين دلشوره هاست كه قبل از يه اتفاق مي افته به جون آدم.
مامان! دارم از دلشوره مي ميرم. مغزم مختل شده! هيچ كاري نمي تونم بكنم. گريه ام مياد.
چي كار كنم؟!
مريم


0 نظر

Bar

٭

دلم براي 6/1 از وجودم تنگ شده...
زهرا


0 نظر

Bar

٭


امروز روز خوبی بود. با الهام بودم و کلی خوش گذشت. اما خب تهش به خاطر یه سطه آدم مزخرف عیشم منغص شد. که البته الان دیگه خیلی مهم نیست.
دیدی دانشمندها چند وقت یه بار کشف های زیادی اعجاب بر انگیز می کنن؟ مثلا می گن بعد از 40 سال تحقیق و آزمایش های زیاد به این نتیجه رسیدن که قند شیرین است و نمک شور!
حالا من به نتایجی تو این مایه ها رسیدم که می خوام بقیه را هم بهره مند کنم!
اول اینکه اعتراف کردن به اشتباه خیلی چیز خوبی است. نه اینکه فقط تو دل خودت اعتراف کنی ها! اینکه بشینی روبروی یه دوستی، آشنایی، کسی، و برای او اعتراف کنی. این باعث می شه که بار عذاب ناشی از اشتباه سبک تر بشه و آدم راحت تر با خودش کنار بیاد.
من الان چند وقتی بود که به خودم اعتراف کرده بودم. اما تو دلم هنوز آزارم می داد. اما امروز که پیش الهام هم به اشتباهم اعتراف کردم، خیلی بهتر شد انگار. یه جورایی از خودم مطمئن شدم دوباره.
دوم اینکه...! ااااااااااه! یادم رفت این یکی نتیجه مهم.
راستی من دلم می خواد چند روز همش عصبانی باشم و بد اخلاق! و دلم می خواد یه نفر را گیر بیارم که یه عالمه بهش گیر بدم و دعواش کنم و باهاش بداخلاقی کنم و از همه مهمتر یه عالمه سرش داد بزنم!
کسی اگر داوطلب می شه، زود به من خبر بده. در ضمن هیچ مسئولیت یا هزینه بعدی از طرف من پذیرفته و تضمین شده نیست.
منتظرم.
مريم


0 نظر

Bar

٭


گاهی آدم باید دغدغه های بزرگ را فراموش کنه و به دلمشغولی های کوچیکش برسه. اینجوری یه عالمه چیزهای کوچولو و خورده ریز می رن کنار و چا را بازمی کنن تا آدم راحت تر به موضوعات و مشکلات اصلی زندگیش برسه.
دلم یه کبوتر می خواد. یه کبوتر سفید سفید سفید. به سفیدی برف.
دلم یه خوشگذرونی درست و حسابی می خواد. خوشی خونم شدیدا اومده پایین. احتیاج به نوعی خوشگذرونی دیوانه وار دارم که بعدش هم عذاب وجدان دنبالش نیاد و گند بزنه به اون خوشی. اما به فکرم نمی رسه.
دلم می خواد یه عالمه چیز جدید جدید یاد بگیرم. زود هم یاد بگیرم. چیزهایی که خودم دلم می خواد. نه چیزهایی که مجبورم یاد بگیرم.
دلم می خواد یه تابلوی بزرگ خط درشت بنویسم و تذهیب دورش را هم خودم بکشم.
دلم می خواد تلویزیون اینقدر فوتبال نشون نده. بدم میاد.
دلم می خواد این استقلالیها اینقدر دقیقه نود برنده نشن. مخصوصا وقتی اون عنایتی بی ریخت گل می زنه.
دلم می خواد بعضی حرفها را به بعضی آدمها بگم بدون اینکه نگران عواقبش باشم!
دلم می خواد چند روز، یا نه، حتی یه روز، یه جور دیگه زندگی کنم. نه اینکه اینجوری که الان زندگی می کنم دوست نداشته باشم ها! نه! اما الان زندگی برام شده عادت. می خوام یه ذره، یه ذره خیلی کوچولو( همون یه روز هم بسه) یه جور دیگه زندگی کنم که ...! نمی دونم که چی!!
اوووه! خیلی شد این دلخواسته های کوچک و بعضا هم نه چندان کوچک! فعلا همینا بسمه!!
مريم


0 نظر

Bar

٭


اونقدر بی تفاوت و عصبانی! اونقدر سرد!
هنوز هم سردمه از سرمای اون ...!
****
تا حالا تو زندگیم سر هیچ دو راهی گیر نکرده بودم. همیشه وقتی به دو راهی و سه راهی و هر چند راهی که می رسیدم، بدون لحظه ای تردید پا به اونی می گذاشتم که تو اون لحظه برام بهترین بود. محکم توش پیش می رفتم بدون اینکه شک کنم یا حتی یکبار دلم بخواد که به پشت سرم نگاه کنم یا حتی چند قدم به عقب برگردم.
حالا چه بلایی سر من اومده، که به اندازه یه عمر پشت این چند راهی موندم، زانوهام می لرزه، قدم از قدم نمی تونم بردارم، از همه چیزهایی که تو هر کدوم اون راهها می تونه باشه می ترسم، تصمیم گرفتن که دیگه هیچی!
شاید بدونم چه بلایی سرم اومده.
مثل یه کابوس می مونه، یه توهم.
به این توهم معتادم!
کسی بلده ترکم بده؟!؟!؟
مریم


0 نظر

Bar

٭


سه ماه، دست زمستان دراز بود، سه ماه
درخت ها نفشردند دست سردش را

سه ماه پرده ابر
چنان قلمرو خورشيد را فرو پوشاند
كه آفتاب از شرم
نشان نداد، رخ سرد و رنگ زردش را

زمين يخ ده در زير تازيانه باد
سه ماه تاب آورد،
صبور ماند و نهاد كرد داغ و دردش را
پرند نيلى هفت آسمان برفت از ياد
كه ابرو دود بيندود لاجوردش را

سه ماه، دست زمستان دراز بود، سه ماه

در آن شبان سياه
ولى خموش، نهان جوش، سخت كوش، مدام
به تنگناى زمان مى تپيد بى آرام
به زير برف پراكنده در سراسر دشت
كنار برگ فرو خفته روى سبزه زرد
به زير پنجه غارتگر زمستانى
لطافت نفسش مى وزيد پنهانى
بهار بود كه بيدار بود و پا در راه.

بهار بود كه در انتظار فرصت بود
بهار پيك طراوت، نويد رحمت بود
بهار بود كه جان حيات بخشش را
به ذره ذرة اندام خاك مى گسترد
بنفشه مى آورد
جوانه مى پرورد.

هنوز دست بهار
ز آستين به درستى به درنيامده بود
كه دست هاى درختان به رقص بَر مى شد!
كه رنگ و روى هوا باز و بازتر مى شد
كه بوى نرگس، چون بوى عشق، بوى اميد
به شهر مى پيچيد

دوباره چهره خورشيد پرده در مى شد
شكوفه مى تابيد
ستاره مى خنديد

سه ماه دست زمستان دراز بود، اينك
نگاه كن به طبيعت، به آسمان، به زمين
نگاه كن به ستايشگران فروردين:

نگاه كن به پرستو
كه سوى لانه برباد رفته پرزده است

نگاه كن به درختان، به بوته ها، به چمن
جوانه هاى جوانى دوباره سرزده است

به آفتاب نگه كن، شكفته و پيروز
چه نقش هاى درخشان به بام و در زده است
به شور و شادى مردم نگاه كن، نوروز
- شكوهمندترين جشن قوم ايرانى -
دوباره در همه جا پرچم ظفر زده است.
فریدون مشیری
***
سال نو مبارک!
سال خوبی داشته باشین.
مریم


0 نظر

Bar

 
*