TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭


امروز همه قصد آزار من بیچاره را داشتند!
صبح ساعت 6:30 خواهر عزیز با عجله من را بیدار کرده که "دیرم شده، پا شو منو تا یه جا برسون". من عین جنازه پا شدم، داشتم آماده می شدم که دیدم خواهر جان با پدر گرامی داره از در می ره بیرون. جواب اعتراضم هم فقط یه جمله بود که " خب بابا زودتر آماده شد!!" و یک بوسه خواهر خر کنی!
بعد دیدم که من ساعت 9 کلاس دارم، الان هم که بد خواب شدم رفته. مامان هم که خوابه. مثل خانومها یه عالمه کارهای خونه را انجام دادم و ساعت 8:30 رفتم دانشگاه.
اول فهمیدم که امروز تحویل پروژه داریم و من هنوز از صورتش بی اطلاعم!! بعد هم یکی از بچه ها را دیدم که دیدنش برام عین آزار بود و یه عالمه چیز بد یادم آورد!
بعد رفتم بسکتبال و توپ خورد تو صورتم. که این ضربه چشم راست و گونه راست و سمت راست دماغم را پوشش داد! از بعد اون ضربه نفس نمی تونم بکشم چون هر یک نفسی که با دماغم می کشم تا ته مغز سرم تیر می کشه و از بس هم با دهنم نفس کشیدم، پهلوهام درد گرفته!!
بعد یه رفیق نه خیلی عزیز زنگ زده و هر یه کلمه ای که از دهن من دراومده بهش بر خورده و هی دعوا کردیم!
بعد یه نفر اومد گیر داد بهم که متاسفانه اصلا حال احساساتش را نداشتم و مثل دیوار باهاش برخورد کردم که دوستان سرزنشم کردند.
بعد رفتم پیش سروری که اولش از دستم ناراحت بود و زد تو حالم اما شکر خدا یه نیم ساعت که گذشت اونقده تحویلات بارم کرد که چیزی به دلم نموند دیگه ازش.
بعد طی یک مکالمه تلفنی بحث خیلی خیلی خیلی شیرینی با خانواده داشتم.
بعد هم ترافیک و دوباره تلفن 2 تا دوست شاکی و اینکه نتونستم با کسی که می خواستم، حرف بزنم.
حسن ختام هم اینکه چند دقیقه پیش یه صدای وحشتناک اومد از پنجره اتاقم، که وقتی پرده را زدیم کنار دیدیم یه تخم مرغ زدن به پنجره و رفتن!! این آخری دیگه شاهکار بود!! حالا نمی دونم طرف با من دشمن بوده یا خانواده یا هیچکدوم و فقط دیوونه بوده. خدا همه را شفا بده. من که قالب تهی کردم! خوب شد پنجره نیومد رو سرم!
خدا این دقایق باقیمونده امروز را به خیر کنه!
مريم


0 نظر

Bar

٭


امروز نمی دونم خورشید از کدوم طرف در اومده؟!
کاش تا آخر روز خورشید همین جا که هست بمونه!
مثل دوا می مونه! تلخ تلخ! اما نه بی فایده!
شاید هم نه! شاید زهر شیرین!
همه مثل سایه اند! مثل سایه! هستند و نیستند. نه می تونی وجودش را انکار کنی، نه می تونی مطمئن باشی که موجود است! مثل سایه.
شاید هم من مثل سایه می مونم. نه! مثل سایه نه! خود سایه! هستم و نیستم.
ولی من سایه چی هستم؟!!
مریم


0 نظر

Bar

٭


در هوایت بیقرارم، بیقرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم، بر ندارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم، انتظارم روز و شب
انتظارم، انتظارم روز و شب
انتظارم، انتظارم روز و شب
انتظارم، انتظارم روز و شب
انتظار، انتظار
منتظر هستم و نیستم. نباید باشم ولی دلم می خواد ...
دلم، دلم، دلم،...
خسته از دل خسته از این دست دل
خسته از دل، خسته از دل.
خسته از خود دیوونه ام!
خسته خسته.
آدم چه طوری می تونه دلتنگیشو منکر بشه؟ چه طوری می تونه به خودش دروغ بگه؟ دروغی به این بزرگی؟ بالای آتیش ایستادی و منکر گرماش بشی؟ بسوزی و بگی سرده؟
یه چیزهایی هست که تو دل آدم حک می شه. تا دم مرگ هم باهاش هست. فقط هست. همین. نمی تونی کاریش بکنی. نمی تونی پاکش کنی. تو زندگیت را می کنی، مستقل از اون چیزها. اما اونها همه هستند. فقط هستند.
...
(حالا تو بگو دردمند، یا هر چی دیگه. فعلا اینجوریم(
مریم


0 نظر

Bar

٭

سلام خوبی؟؟
هر چی فکر میکنم هیچ شکلاتی دلم نمیخواد !!
سرم هم درد نمیکنه خوبم!
با چه موجود دردمندی هم وبلاگم،تا حالا دقت کرده بودی؟؟تو همه متنهات یه چیزیت هست،تو متنهایی هم که خوبی اونقدر پیچوندی این خوب بودن رو که من حالم بد میشه!!
اینقدر احتیاط نکن،این صد بار!!
راستی شدیدا میخوام بدونم خونه ما با کی حرف میزدی!!
"زهرا"


0 نظر

Bar

٭


از صبح اينجا بيكارم. كل پروژه پريده به سلامتي.
سرم هم درد مي كنه زياد.
دلم هم يه بسته گنده گنده شكلات Galaxy مي خواد. همه شو هم خودم بخورم.
همين!
مريم


0 نظر

Bar

 
*