TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭

سلام
ما خيلي غصه ميخوريم!!به نظرت خدا آدم ها رو آفريده كه اينهمه غصه بخورن؟؟چرا اينهمه دنبال درد ميگرديم كه به خاطرش ناله كنيم؟؟در حاليكه يه عالمه چيز هم هست كه به خاطرشون شاد باشيم بخنديم...
بعضي وقتها نميتونم حساب كنم بيشترروز ناراحتم يا خوشحال ولي فكر ميكنم ناراحتي هام بيشتر باشه!شايدم اسمشو نبايد بذارم غصه،شايد فقط فكرو نگرانيه،فراموش نكردن اينكه تو عالم غم هم هست!خدا تو كدومو بيشتر دلت ميخواسته؟؟كه بخنديم به صدشادي ولي آلوده درد باشيم؟؟

0 نظر

Bar

٭

كاش آبدارخونه ام يه كامپيوتر داشت اونوقت من به آقاي اخوان مسج ميدادم كه چايي ميخوام!!
آخ جان آورد:)
دلم سوخت واسه خودم،اين چرا اينجوري ميكنه؟؟مگه من چيكارش كردم؟؟:((خيلي دلم سوخت :(كجايي تو؟؟بيا ديگه خفه شدم!!

0 نظر

Bar

٭


امروز آخرين روز تابستونه.
من دختر تابستونم و از پاييز بيزار! نه از طبيعتش. طبيثعتش زيباست. اما از حس پاييز بيزارم. از روزهاي پاييزي، از آدمهاي پاييزي، از حال و هواي پاييزي، از همه اينها...
روزهاي پاييزي اغلب براي من خاکستري رنگند. بر عکس تابستون که برام رنگين کماني از رنگهاي شاده.
چاره اي نيست جز گذشتن از وسط پاييز براي گذران روزهاي زندگي. اما کاش پاييز مثل باد بياد و بره...

پشت خرمن هاي گندم لاي بازوهاي بيد
آفتاب زرد كم كم رو نهفت
بر سر گيسوي گندم زارها
بوسه بدرود تابستان شكفت
از تو بود اي چشمه جوشان تابستان گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشيد و خرمن ها رسيد
از تو بود از گرمي آغوش تو
هر گلي خنديد و هر برگي دميد
اين همه شهد و شكر از سينه پر شور تست
در دل ذرات هستي نور تست
مستي ما از طلايي خوشه انگور تست
راستي را بوسه تو بوسه بدرود بود
بسته شد آغوش تابستان ؟ خدايا زود بود
مريم


0 نظر

Bar

٭


سلام
-تو مترو يه خانومه كتاب ميخوند سر فصلش اين بود:"مفهوم باطني سفيد برفي و هفت كوتوله"،مداد هم دستش بود زيرش خط ميكشيد!!
-يه خانومه تو اتوبوس صندل پاش بود،مثل 90%خانومها،پاش كثيف بود مثل خيلي از همونهايي كه صندل پاشونه،لاك هم زده بود،اما هر چي انگشتهاشو شمردم 4 تا بود!!شست نداشت!!!!!
واقعا عيب و نقص رو هم بايد به نمايش گذاشت؟؟آخه يه نفر چقدر ميتونه كمبود داشته باشه؟؟؟مثل اين دخترهايي كه با نيم متر چربي اضافي دور شكمشون مانتو سايز يك ميپوشن !!چرا؟؟؟؟چيش قشنگه؟؟؟بدتر از اينا اون احمقهايي هستن كه از ديدن اين صحنه هاي چندش آور لذت ميبرن!!

0 نظر

Bar

٭


آرام دلم ، ببين، ببين چگونه اضطراب سراپاي وجودم را فرا گرفته است. چشمانم را بنگر، همانند كساني که زماني رويـــاي تو را مي پروردند و در آرزوي تو مي گريستند، اما اينـك هيچ چيز وهيچ كس حتي تو را نمي بينند.
ديگر آرامشي نمانده است، دريايي از حيراني و آشفتگي در دل جاريست، تو را به هنگامه ي عاشق بودنم سوگند مرا اينگونه به خود وا مگذار، رهايم نكن، دستم را بگير.
آري اين منم كه از تو كمـك مي خواهم، اين منم كه از خود وامانده و به تو روي آورده ام. گذشت غرور آغازين، گذشت زماني كه به خويش تو را مي جستم.
با تو سخن مي گويم و از تو كمـك مي گيرم تا بدانم به تو محتاجم، تا بدانم تنها تو هستي و جز تو كسي نيست.
آنچه بر من گذشته است فرا تر از تنهاييست و توصيف رنج آن فرا تر از الفاظ، آن سان كه تنها تو مي داني و بس.
تو برترين من بودي برترين من بمان. بالاتر از تو را نمي خواهم تنها تو را مي خواهم.
اي ناشناخته، اي خوب، اي معبود، به حرمت آن هنگام كه عاشقت بودم به زندگيم بازآ و اشكهاي سرگرداني را به اشك عشق مبدل كن. نمي دانم چگونه اما اين دل و روح پريشان و بيقرار را قطره اي آرامش ببخش، تنها قطره اي كافيست تا دوباره عاشقت شوم. بر در دل دوباره باز منتظر صداي زيباي قدمهاي توام.
قسَمَت مي دهم به آن هنگام كه عاشقت بودم مگذار زندگيم اين چنين در بي هويتي و بي تكليفي طي شود.
قسَمَت مي دهم به آن هنگام كه عاشقت بودم آرامشي ماندگاربه من عطاكن.
قسَمَت مي دهم به آن هنگام كه عاشقت بودم و به آن اشكهايي كه براي تو ريختم . . . كمكم كن . . . كمكم كن.
مريم


0 نظر

٭


نمي دونم چرا نمياد! دو هفته اي هست که نيومده، اما منم روم نمي شه از کسي بپرسم چه خبره و چرا نمياد!
دلم تنگ شده براش!
مريم


0 نظر

Bar

٭


احمقي ديگه دختر جون. احمقي!
زيادي ساده اي.
نه همون احمق مناسب تره!
چه انتظاري داشتي واقعا؟ فکر مي کردي چي بشه؟
اگر احمق نبودي نبايد غير از اتفاقي که افتاد فکر ديگه اي مي کردي.
خدا کمي بهت شعور و درايت بده. خدا عاقلت کنه.
خدا اين شر رو از سرت دور کنه!!!
مريم


0 نظر

٭


من ماه شعبان را خيلي دوست دارم. خيلي ماه سبک و خوبيه. همه اش شاديه. هيچ عزايي توش نيست. تازه نيمه شعبان هم داره.
کاش اين نيمه شعبان، خودش هم بينمون باشه، نه غايب، حاضر و ظاهر!

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی . . . . . . . تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید . . . . . . . سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید . . . . . . . الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها . . . . . . . تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن . . . . . . . تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی . . . . . . . یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی . . . . . . . تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته . . . . . . . تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری . . . . . . . به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری . . . . . . . دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی
مريم


0 نظر

Bar

٭


من چي کار کنم که دلم نخواد...؟
دلم مي خواد ...!
دلم مي خواد ...!
خيلي هم مي خواد!
اما اينجوري نه، اونجوري!!!!
نمي خوام واضح بگم، چون بهم تلقين مي شه، بيشتر مي خوام.
اما نبايد بخوام.
دلم پر رو شده. زيادي بهش توجه کردم.
خدايا يه کاري کن که دلم نخواد.
دلم مي خواد...!
بايد يه نفر را بگيرم بزنم! اونقدر بزنم که له بشه!
اين چيزي نيست که دلم مي خوادا! اما شايد اينجوري دلم حواسش پرت بشه، ديگه نخواد!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ!!!!!!!!!!!
دل من چرا اينقدر احمقه آخه؟ اصلا درکش نمي کنم اين دل لا مذهب را!
مريم


0 نظر

٭


ديدي؟ ديدي دوباره فالم همين اومد؟ مي زنه تو دهن آدم انگار!
من ترک عشق شاهد و ساغر نمي کنم
صد بار توبه کردم و ديگر نمي کنم!
اما من باز هم توبه کردم به خدا! نبايد اين مي اومد. نبايد!
نبايد باهاش جنگيد. ديگه که چيزي نيست.
مريم


0 نظر

٭

سلام
بات كه حرف ميزنم دلم ميخواد بگم واه واه!!معمولا تو دلم ميگم!!مثل اينكه من 5 ساله دارم كار ميكنم!!انگار هر كي زياد كار كنه ديگه ميتونه دير بياد!!
جناب رييس تا دوم مهر نميان!!چقدر خوبه چون من هنوز دچار مردزدگي ام!!
ديگه هيچيم نيست هر چي قر ميزنم بيخوده،زندگي خيلي لبخند زده لوس شدم!
يادت باشه زهرا هيچيت نيست ،ببين لبخندها رو:)

0 نظر

Bar

٭


کثافت، کثافت، کثافت، آشغال، کثافت آشغال، آشغال، آشغال
مريم


0 نظر

٭


فلج مي شه! زندگي را مي گم. رسما فلج مي شه. وقتي يه دفعه مبناهاي فکريت زير و رو مي شه، وقتي دلايلت را گم مي کني، وقتي يه چيز بزرگ تو زندگيت جا به جا مي شه، وقتي حتي جاي خودت تو دنيايت عوض مي شه، وقتي يه تيکه بزرگ دلت را مي کني و ميندازي دور، حتي اگر اون تيکه گنديده باشه، وقتي خلاءاش با هيچي پر نمي شه، وقتي مي بيني که باز هم رسيدي به يه معادله لا ينحل، وقتي مي بيني اون جوابهايي که پيدا کرده بودي همه اش غلط بوده، وقتي ...
فلج مي شه، رسما فلج مي شه!
بوي گندش تهوعي تو دلم کاشته که دائمي به نظر مياد.
تهوعي که هفته هاست باهامه و دست از سرم بر نمي داره. حالم از همه چيز به هم مي خوره. از خودم بيشتر از همه چيز.
سخت شدن را حس مي کنم. با تک تک سلولهاي بدنم، با جزء به جزء وجودم، سخت شدن و سنگ شدن را حس مي کنم. تغيير ماهيت دادن را حس مي کنم.
همه انرژي هاي منفي محيطم را حس مي کنم و جذب مي کنم. مثل آهنربا و براده آهن.
خنثي. بي تفاوت. بي انرژي. بي ...
مريم


0 نظر

Bar

٭


من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
من چه مي دانستم
دل هر كس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
از دلم رست گياهي سرسبز
سر برآورد درختي شد نيرو بگرفت
برگ بر گردون سود
اين گياه سرسبز
اين بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه روياهايي
كه تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميتها
كه به آساني يك رشته گسست
چه اميدي ، چه اميد ؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد
دل من مي سوزد
كه قناريها را پر بستند
و كبوترها را
آه كبوترها را
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
در ميان من و تو فاصله هاست
مريم


0 نظر

٭


من به خودم قول دادم که هيچوقت هيچ آدم متولد ماه دي را دوست نداشته باشم. اما بعضي آدمها هستن که من نمي دونم متولد چه ماهي هستن، اما رفتارشون شديدا دي گونه هست!!! دارم سعي مي کنم که اونا رو هم دوست نداشته باشم!
من نمي دونم اين خدا چه جوري تونسته همچين آدمهايي بسازه؟ آدمهاي دمدمي مزاج، بي ثبات، دروغگو، بي دل، گاها بي مغز! آدمهايي که زندگي بقيه براشون مثل يه اسباب بازي مي مونه که اجازه دارن هر جوري خواستن باهاش بازي کنن و اگه هم خراب شد، بندازنش دور! آدمهايي که به قول يه دوست، دلشون دل که نيست، کاروانسراست!!
کينه بد چيزيه. وقتي تو دل آدم ريشه کنه، محبت را مي خشکونه، دوستيها رو تيره مي کنه، همه انرژي مثبت آدم را مي گيره و جاش رو با انرژي منفي پر مي کنه. با تيشه مي افته به جون ريشه دل آدم. مي خشکونتش!
کينه حتي از عشق هم آزاردهنده تر است!
مي دوني چيه؟ من هميشه فکر مي کردم که آدميزاد، در اثر تکرار مي تونه به هر چيزي عادت کنه. اما يا نظريه من غلط بوده يا درجه آدميزادي من پايين بوده. چون بعد از اين همه سال زندگي تو دنياي کثيف پر از دروغ و دو رويي و سياهي، هنوز نمي تونم به هيچکدوم اينا عادت کنم و باهاشون کنار بيام و هضمشون کنم. نمي تونم.
مي دوني؟ جايگاهي که هر کس و نا کسي بتونه روي اون قرار بگيره، به خودي خود فاقد اعتبار و ارزشه. مفت نمي ارزه. پس براي داشتن يا نداشتن اون جايگاه خودت را نابود نکن. ارزش خودت را با اون جايگاه و مقام بسنج و ببين آيا همسنگش هست يا نه؟ هيچوقت براي يه جاي پست و بي مقدار، تن به رذالت نده. تن به خفت نده. حتي اگه اونو تو سيني طلا بهت تعارف کنن. قدر چيزي که تو وجودت هست بدون و اونو آسون معامله نکن.
غرورت را به پاي هر چيزي نريز. يادته که؟ نسبت يار به هر بي سر و پا نتوان کرد!
هر دستي که به طرفت دراز مي شه، قصد بالا کشيدنت را نداره. بعضي دستها براي هل دادن دراز مي شن. براي خراب کردن، نه ساختن.
اوووووووووووووووف! از اين حرفها زياده. خلاصه کلام اينکه خودت باش! خود واقعيت.
مريم


0 نظر

٭


من عادت دارم به اينکه نقش اول را بازي کنم. نقش اصلي.
کلا همه چيز را اصلش را دوست دارم، نه بدلش را.
هيچوقت بدلکار خوبي نخواهم بود. هيچوقت نمي تونم بدل بازي کنم. نمي تونم با هيچ چيز بدلي کنار بيام.
ترجيح مي دم بازي نکنم تا اينکه تو بازي نخودي باشم.
تحمل نمي کنم.
بازي نمي کنم.
مي رم.
از نمايش.
از بازي.
حتي اگه لازم باشه از خود زندگي!
مريم


0 نظر

٭


يه عالمه حرفم مياد. اونقده که نمي دونم از کجا شروع کنم.
ديشب دوباره يه کابوس قديمي اومد سراغم. کابوسي که چند سالي هست که هر از چند گاهي مياد سراغم و نمي دونم ريشه اش چيه و کجاست.
کابوس امتحانيه که بي خبر ازم مي گيرن و موقع امتحان آدمهاي دور و برم را که نگاه مي کنم مي بينم که همه هستن. بچه هاي مدرسه، بچه هاي دانشگاه، بچه هاي شرکت، فاميل،...! همه و همه! همه هم مي دونستن که قراره امتحان بدن، به جز من. من بي خبر از همه جا مي رم و مي بينم که بايد بشينم سر امتحاني که نمي دونم چيه و از چه درسيه و اصلا چرا من خبر نداشتم و همه خبر دارن!؟!
معمولا هم وقتي مي رسم سر امتحان که بقيه ورقه ها رو گرفتن و شروع کردن.
بعد ورقه منو که مي دن دستم، يه ورقه ديگه هم يواشکي بهم مي دن که وقتي نگاه مي کنم مي بينم که جوابهاي امتحانه! هميشه به اينجاي کابوس که مي رسه من کلي شوکه مي شم و شاخ در ميارم و هي دور و برم رو نگاه مي کنم که ببينم چه جوري همچين اشتباهي کردن که جوابهاي امتحان را دادن دست من!؟
يه نکته ديگه هم اينه که هيچوقت نمي فهمم اين امتحان از چيه؟ توش از همه علومي که بلد هستي و نيستي سوال هست.
بعد با خوشحالي و اضطراب شروع مي کنم به نوشتن. در واقع کپ زدن از روي جوابها و همه اش هم به خودم مي گم که خب فقط کافيه که يه دور از روي اين جوابها رو نويسي کنم تا راحت بشم و نمره خوب هم بگيرم. و همين طور مي نويسم و مي نويسم و مي نويسم و ...!
اما هيچوقت حتي به آخر سوال اول هم نمي رسم. همه دور و برم با جديت مشغول نوشتن هستن و يکي يکي هم تموم مي کنن و ورقه را مي دن و مي رن. اما من که جوابها رو دارم و بي وقفه دارم مي نويسم، هيچ پيشرفتي نمي کنم و حتي يه سوال هم تموم نمي کنم تا اينکه وقت امتحان تموم مي شه و من بهت زده، بذون اينکه بفهمم چرا بايد امتحان مي دادم و چرا جوابهاي امتحان را داشتم و چرا نتونستم هيچ سوالي رو جواب بدم، ورقه را بالاجبار تحويل مي دم با يه دنيا عذاب به خاطر از دست دادن فرصت موفقيت در امتحاني که جوابهاش زير دستم بود.
يه دنيا عذاب و اضطراب و حيرت و ...!
و هنوز نمي فهمم که چرا اين کابوس اومده تو زندگيم و چرا دست از سرم بر نمي داره و چرا گاه به گاه بر مي گرده.
هنوز نمي فهمم!
مريم


0 نظر

Bar

٭

مخمو خورد اين موسوي:((((((
از صبح كه گير داده ليمو بريز تو چايت،الانم نيم ساعته داره نصيحتم ميكنه!!زياد بام حرف ميزنه حالم بد ميشه:&كلا اومدم اينجا مردزده شدم!!چه اصطلاح خوبي بكار بردم:)مرد زده نشدي تو؟؟

0 نظر

٭


هنوز از خودم خوشم مياد!
کاش مي شد آدم با چشمهاش عکس هاي قابل چاپ بگيره. اونقده تو لحظه هاي گذرنده و عادي زندگي زيادن لحظه هايي که بايد همون موقع بدون پيش بيني قبلي بشه ثبتشون کرد. کاش تا من زنده هستم، بشريت پيشرفتش به اينجاها برسه.
من گمونم دچار بيماري خميازه شدم. يادم نمياد آخرين روزي که بدون خميازه هاي پي در پي گذروندم کي بوده! درمان داره اين مريضي؟ اصلا هم کمبود خواب ندارم ها!
تابستون بد جوري زود داره به آخر نزديک مي شه. همه اش دو هفته مونده تا پاييز.
اين اولين پاييز زندگيم مي شه که من اول مهري نخواهم داشت. هي هي هي! زندگي.
دلم يه شعر تازه مي خواد!
مريم


0 نظر

Bar

٭


چشمام داغه. تبداره.
من از خودم خوشم مياد.
من چرا براي تولد خواهرم هيچي نگرفتم؟
کاشکي الان يکي اينجا بود باهاش حرف مي زدم. هذيونم مياد.
از چشمام داره آتيش مياد انگار.
چرا بعضي چيزها رو هيچکس نمي فهمه؟
چرا بعضي وقتها آدم هيچ کاري نمي تونه براي خودش بکنه؟ نمي تونه به خودش کمک کنه؟ آدم وقتي نتونه حتي به خودش کمک کنه، به چه درد مي خوره؟
چرا اين همه چيزهاي متضاد توي من هست که نه مي تونم با همه اش کنار بيام، نه مي تونم بعضياشو بريزم دور که اينقدر تضاد نداشته باشم؟
چرا آدم هر حرفي که مي خواد بزنه بايد ملاحظه يه عالمه چيزو بکنه، اونقده که آخر سر بي خيال گفتن حرفش مي شه و حرفش تو دلش مي مونه.
خوب نيست چيزي تو دل آدم بمونه. دل آدم را تنگ مي کنه. دل آدم هم که تنگ بشه، انگار دنيا تنگه، زندگي تنگه، ...
حالا دل من هم تنگه. چرا؟ من که خوب بودم.
فکر کنم مال اين چشمهاي داغه!
چشمهام، چشمهام، چشمهام...
داغه.
چشمهام خيلي داغه.
مريم


0 نظر

٭


يکي منو راهنمايي کنه.
آدم از کجا مي تونه بفهمه که خوابهايي که مي بينه، هشدار دهنده هستن، يا فقط از افکار و ترس هاي آدم ناشي مي شن؟
مثلا چند وقته که از يه چيزي مي ترسي. قصد انجام يه کاري رو هم داري که مي تونه منجر به همون اتفاقي بشه که ازش مي ترسي. بعد يهو چندين شب پشت سر هم خواب مي بيني که اون اتفاق افتاده، هر بار هم به شکلهاي مختلف. اما به هر حال نتيجه همه اش همونيه که تو ازش مي ترسي.
حالا اين خوابها فقط ناشي از ترسي هستن که تو بيداري گرفتارشم؟ يا يه هشدارن؟ هشدار براي انجام ندادن کاري که مي تونه اين نتيجه را داشته باشه؟!؟
اين همه خواب با موضوع واحد، پشت سر هم، مي تونه بي حکمت باشه؟
يکي منو راهنمايي کنه.
مريم


0 نظر

Bar

٭


مي دوني که آدمها مي تونن اونقدر خوب بشن که ديگه بين اونا و خدا هيچ حجاب و فاصله اي نباشه، يا اونقدر بد بشن که از هر حيواني هم پست تر و بي ارزش تر بشن. همه آدمها اين قابليت بذات رو دارن.
اما يه چيزي تو آدمها فرق مي کنه، اونم قابليت و سرعت طي کردن فاصله بين اين دو حد است. فاصله بهترين و بدترين بودن. بالاترين و پست ترين شکل وجود را گرفتن.
يه جورايي آدمها مثل فنر مي مونن. همه شون فنر هستن و مي تونن خيلي فشرده بشن يا خيلي کشيده بشن، اما خاصيت کشساني شون فرق مي کنه. يکي با نيروي خيلي کم و سرعت خيلي زياد از کشيده ترين حالت به فشرده ترين حالت تغيير مي کنه و يکي با صرف نيروي زياد و سرعت کم.
من فهميدم که جزو دسته اول هستم!!! يعني خيلي راحت و سريع مي تونم اين فاصله را طي کنم و از بهترين به بدترين، يا بر عکس تغيير حالت بدم.
خيلي راحت، به راحتي يه تلنگر يا اشاره.
عدم تعادل افتضاحيه!
مريم


0 نظر

Bar

 
*