٭
سلام
دلم میخواست هر چی از دهنم در میومد بهش بگم،چقدر خودمو کنترل کردم...تمام صفت غرور در این بشر تجلی پیدا
کرده،غرور،خودخواهی هر چی که هست بوی گندش بدجوری منو آزار میده
"زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
23:55
توسط طره
٭
سلام
سال نو مبارک
من سازمان کاملا فراگير نيستم در واقع هيچ سازمانی کاملا فراگير نميشه
از يه سفر خيلی توپ و خوشگذرونده شده برگشتم و هيچ درسی نخوندم!برعکس فاطمه که حالا فقط کتابهاي کتابخونشو مطالعه نکرده!!تو جايی نرفتی؟ اس-ام-اس ها که نه ميرفت نه ميومد نصفه های شب یه سیل تبریک میرسید روز سوم چهارم هم چندتا فحش دريافت کرديم که چرا جواب تبريک نميدی بی تربيت!!!خلاصه از تو خبری نبود-خوبی؟
"زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
11:58
توسط طره
٭
سلام
من یک سازمان به شدت فراگیرم!
امسال واسه من سال خیلی شلوغ و پر ماجرایی بود،مثل هر سال!
درجه شلوغی به تعداد افراد،نوع روابط وتعداد روابط بستگی داره ،با انجام یک سری محاسبات ساده نتیجه میگیرم درجه شلوغی امسال بیشتر بوده و با یک تفکر ساده تر به این نتیجه می رسم که تابع درجه شلوغی یک تابع صعودیه نماییه!
توجه کردی دیگه هیچ نقطه مشترکی تو حرفهامون نیست؟اعتراف میکنم که هیچ وقت انتظار نداشتم این مدلی دوست باشیم،ولی الان دارم فکر میکنم بدتر از این هم میشه!
یادش به خیر....
"زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
10:29
توسط طره
٭
اين سومين بهاريه که از راه مي رسه، بي اينکه منتظرش باشم.
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
زفیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
نه اينکه بگم افسرده هستما! نه! اما مَثَل من و بهار، مَثَل بهار تازه و برگ خزان، ابر و گياه سوخته است. فايده اي به حالم نداره. ديگه منو زنده نمي کنه. تازه نمي کنه. از خواب زمستوني بيدارم نمي کنه. جوونه نمي زنم. شکوفه نمي دم.
اينجورياست که مي گم اين سومين بهاره که مياد بي اينکه من منتظر اومدنش باشم.
يعني چند تا بهار ديگه اينجوري مي خواد بياد و بره؟
اين سالي که گذشت، انگار همه اش يه خواب بود، يه کابوس. يه کابوس بي بيداري. چقدر وحشت و درد داشت کابوسش.
کاش سال ديگه اقل کم اگه قراره تو خواب زمستونيم بمونم، کابوس نبينم. همه اش رويا باشه و خوابهاي خوب.
پارسال اين موقع چه پاک و معصوم و بي شيله پيله بودم. مثل يه گل تو تجير.
الان چي ام؟ کي ام؟ نه مريم، نه قاصدک، نه ...!
خدا لعنتت کنه! که منو تو يه اخترک با سه تا آتشفشان و بدون تجير ول کردي و رفتي زمين.زمين خشک خشک وتيز تيز و شور شور!
گفته بودي شب پره هايي هستن که مي تونم باهاشون تنهاييمو پر کنم، به قيمت تحمل چند تا دونه کرم و حشره. اما اينجا همه اش کرم و حشره است و نه هيچ شب پره اي. تو که دروغ نمي گفتي. نکنه شب پره ها رو هم با خودت بردي؟
ديدي اون گلستان رو، با پنج هزارتا گل که همه شون عين همند؟ نفهميدي که نمي توني گلت را ميون اون پنج هزارتا گل پيدا کني؟ هنوز داري توشون مي گردي؟ گل تو ميون اون گلها نيست. گلت تک و تنها ول شده توي اخترک.
مي دوني که گلها فاني اند. اگه بر نگردي و گلت رو آب ندي و تجير روش نذاري. خشک مي شه ها!!!
يادت باشه که گفتم!
حالا باز سرتو بکن ميون اون پنج هزارتا گل و بگرد دنبال گلت...
مريم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
12:01
توسط طره
٭
سلام
دوهفته است گفته کتاب رو بخرین واسه من اسم شماره دانشجویی تون رو میل بزنین،من الان دو ساعت مونده به کلاس یادم اومده، از وسط اتاق تکانده شده تو یه ورق جزوه میلشو پیدا کردم اسممو میل زدم !چقدر ازش بدم میاد،چه بده یه استاد بی شخصیت باشه!!
در مورد تجربه!به نظرم تجربه یه سری نکته است که ما از خاطرات و اتفاقات میکشیم بیرون تا ازش استفاده کنیم،خیلی وقتها هم ناخودآگاه اینکارو میکنیم،یه نظرم بی معنی آدم تجربش به دردش نخوره!اون چیزای به درد نخور حتما خوب نکته برداری نشده،دقیق نبوده یایه حجمی از خاطرات نامرتبه!
به هر حال من شدید درگیر استفاده از تجربه هام هستم،ریز ترینش هم به کارم میاد!ولی خیلی ها رو میبینم که خاطرات و تجربه هاو نکته هاشون یادشون میره!
پی.اس.من دوباره پریشب خوابتو دیدم!!!چته تو؟
زهرا
0 نظر
نوشته شده در ساعت
11:02
توسط طره
٭
تجربه خیلی چیز خوبیه. به شرطی که قابلیت استفاده مجدد یا اقلا قابلیت انتقال داشته باشه.
من الان می فهمم که این آدمهایی که سنشون بالا رفته، مثل مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها هر کدوم چه گنجی دارن که دیگه شاید به درد خودشون نخوره اما به درد ما که می خوره. ماهم این گنج را نمی گیریم ازشون اونا هم خودشون همه شو انتقال نمی دن و در نتیجه این گنج مخفی را با خودشون می برن.
منم الان حس می کنم یه تجربه هایی دارم که مثل گنج پر ارزشه. اما حس می کنم خودم دیگه موقعیت استفاده از خیلیهاش رو ندارم. هیچکس هم نیست که گنجمو بدم بهش. حیفم میاد که بمیرم و همه شو ببرم زیر خاک با خودم. یه عالمه چیزهای قشنگ توش هست.
تو گنج نداری؟ می دونی می خوای باهاش چیکار کنی؟
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
17:10
توسط طره