٭
خیالم راحت است ، به اندازۀ کافی دور شده ایم...دیگر نمی بینی چه طور به خاک می کشم وجودم را...
با همۀ دعاها یم برای خوشبختی ات بعید می دانم آه دل ساده دلی چون من، دامنت را نگیرد در این روزهای سخــــت!! برای همین هنوز می خوانم، اللهم انی اسئلک الامان برای وجود نازنینش.
خیالت راحت باشد، تو که می دانی دعای من مستجاب می شود،همۀ عقوبتت را تنها به جان می خرم.
"بانو زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
22:55
توسط طره
٭
قتل این خسته بشمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
"بانو زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
03:03
توسط طره
٭
خاک بر سر این هم کلاسیهای من بکنن! خودمو کشتم نتونستم حالیشون کنم که وقتی 10 دقیقه از کلاس گذشته و استاد نیومده، باید برن! اونقدر نشستن که استاد با نیم ساعت تاخیر خودشو رسوند به کلاس. دیوونه شدم از دستشون!
مریم
پ.ن: چرا تنها؟ لازم بود؟ من به اندازه یه قدم زدن که می تونستم همراهیت کنم . . .
1 نظر
نوشته شده در ساعت
09:04
توسط طره
٭
دیروز با خودم رفتم پیاده روی، توی پارک قرار گذاشتم!بعد هم یک سر رفتم انقلاب برای خودم کتاب خریدم...توی راه بلند بلند کتاب خواندم و با خودم حرف زدم...
دیروزرا با خودم تنها بودم...خیلی تنها!
"بانو زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
21:33
توسط طره
٭
همیشه دلم می خواست قبلش بمیرم،این دخترانه نویسی ها وناز کردنها سرهمه راگرم میکند، دل من را نه...
"بانو زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
23:49
توسط طره
٭
بالاخره شعری رو که دیروز "محمد رمضانی فرخانی" برای قیصر خوند، پیدا کردم:
اي حوادث اخير جانِ پاكِ عاشقان ! تو بهتري ؟
از شما دلم، دلم گرفته است همچنان ، تو بهتري ؟
بس كن اي مواظبت نكرده از غنيمت وجود انس !
ما كه لطف خاص كم نديده ايم از اين خزان ، تو بهتري ؟
واقعاً به جا و راست گفته اند اين كه روزگارِ دون
جايِ جاش ، پاك لامروّت است ناگهان ، تو بهتري ؟
گرچه من دلم براي برگهاي مهرباني ات بهار !
سخت دست تنگ مي شود درخت جاودان ! تو بهتري ؟
با وجود اين ولي نيازمند ناز هيچ كس مباد
پيكر شكسته بسته ات بهار خونچكان ! تو بهتري ؟
راه و رسم انس ويژه با معاشران واقعي ، خدا !
عاقبت، چنين كه هديه شد مباد ارمغان ، تو بهتري ؟
عقل من كه قد نمي دهد براي بعدهاي بعد از اين
پيش از اين ولي چنين نبوده بي گمان ، تو بهتري ؟
ـ اين زلال، ردپاي چيست روي گونه هاي شور من ؟
ـ رنگ و طعم هشت سال دوستي بي امان ، تو بهتري ؟
اين دلي كه ديگران به قدر وسع خود شكسته اند را
دست كم تو نشكن اي خداي خوب و مهربان ! تو بهتري ؟
ديگر اين كه دست دوستانه اي برايم از صميم دل
واقعاً به جز شما كسي نمي دهد تكان ، تو بهتري ؟
~
همركاب با عصا و لاغر و تكيده ... در كنار ميز
آخ: پوستين آشكار روي استخوان ! تو بهتري ؟
[روز، عصر، خارجي:] نماي كافه اي كنار جاده ـ با
يك رديف صندلي، سه ميز، چند سايه بان ، تو بهتري ؟
ـ خسته ام از اين كوير! ـ باز خسته اي؟ ـ چقدر هم! و بعد
طعم قند و چاي تلخ ـ يك نما از استكان ـ تو بهتري ؟
ـ حزن اين صدا براي من چقدر آشناست [ داخلي ]
مال صفحه ي شماست ؟ ـ رفت سمت پيشخوان ـ تو بهتري ؟
...اين شهيدي است يا صُديف؟ تاج اصفهاني يا سراج؟
اين گلوي حضرت سياوش است يا بنان ؟ تو بهتري؟
حسرتي شكفته از رفاقتي قديم ـ آ...خ روزگار...
گوش مي كني؟ رسيده باز هم به « كاروان » ... تو بهتري ؟
~
گفتم اين ترانه از قبيل چامه و چكامه نيز نيست
گفت ماجراي عاشقانه اي است در ميان ، تو بهتري ؟
پوستين عشق روي شانه هاي لخت استخوان شعر
اين خودش حديث زنده اي است از مغان ، تو بهتري ؟
دست كودكان شهر را بگير در سماع باده ات
آه اي پدر! بگير، بي شما نمي توان ، تو بهتري ؟
دست نارساي طبع من چه دير و دامنت چقدر دور!
اجتهاد واژه هاي بي ردا و طيلسان ! تو بهتري ؟
هيچ شاعري به اعتبار مدح يا به صرف مصلحت
در ميان قلب هايمان نكرده آشيان ، تو بهتري ؟
كار من گذشته از تعارفات مصطلح، تو واقفي
حال، بعدِ هشت سال دوستيِ خوبمان ، تو بهتري ؟
مثل خيلي از برادران اهل ذوق و فضل، آخرش
شعر هم براي امن عيش ما نشد دكان ، تو بهتري ؟
مریم
پ.ن1: از اینجا پیدا کردم.
پ.ن2: قسمتهای پر رنگ ظاهرا از زبان قیصر هست.
0 نظر
نوشته شده در ساعت
13:21
توسط طره
٭
من پیش ترها فکر می کردم همه چیز با یک نگاه شروع می شود، بعدها در این دنیای مجازی فهمیدم نه، همه چیز با حرف آغاز می شود،بعدتر ها دستگیرم شد که همه چیز با همه چیز می تواند شروع شود...حالا دیگر آغاز مهم نیست، بهتر است هر چیز با همانی که آغاز شده پایان یابد، نگاه با نگاه، حرف با حرف،...صورت خوشی ندارد اگر چیزی با نگاه شروع شده با حرف تمام شود یا با... حرفهایی از این دست را فقط خودم می فهمم، هنوز در نطفه اند!
اینها را یک نویسندۀ معاصر نوشته است!
من،
"بانو زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
20:04
توسط طره
٭
خوندن این شعر (من خواب دیده ام به خدا خوب می شوی . . .) و دیدن این عکسها و این و این و این ! همه اش دوباره من رو غرق غصه کرد . . . باورم نمی شه هنوز
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
15:14
توسط طره
٭
دو سالی هست که مشتری شاعرانه های سیامک بهرام پرور هستم. نوشته هاش سرشار از تازگی و شور و شعف زندگیه. خوندنش دلم رو به وجد میاره. و نقدهای خوب و قوی ای که به کتابها می نویسه و گزیده مطالب و اشعاری که از شاعران و نویسنده های دیگه تو شاعرانه ها می گذاره، برای من که خیلی مفید بوده. خیلی از نقدها و معرفی هایی که برای کتابی نوشته، من رو راهی کتابفروشی کرده برای خرید کتاب. حتما تو هم از خوندنش لذت می بری.
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
08:33
توسط طره