٭
باز کن پنجره را
که نسیم
دگر از سینه گسترده دشت
برساند به لب تشنه ما
بوی بهار . . .
سالی پر از کتاب و کشمش داشته باشی، زهرا جان!!!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
21:11
توسط طره
٭
فکر می کردم دیگه اینجا نمی نویسی.
من هم خوبم. زده ام زیر درس و دانشگاه و برای خودم مشغول خوش گذرونیم.
چند شب پیش خوابت رو می دیدم. یه سری کتاب آورده بودی، بهم می گفتی تو که برای دانشگاه تا اونجا می ری، این کتابهای semaho را هم ببر بده به جای من!!
گفتم شاید این بنده خدا کتابهاشو لازم داره، من خواب نما شدم که به تو بگم خب کتابهاشو ببر بده دیگه!! ;)
پ.ن: مجبور شدم به حالت قبل برش گردونم تا بعد سر فرصت درستش کنم. کوزه گر و کوزه شکسته و اینا!!
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
10:28
توسط طره
٭
اینجا هم بالاخره تسهیلات فارسی نویسی فراهم شد، خیلی سخت بود هر بار چپ و راست کردن این متنها... می بینی که؟ بهانه دیگری برای ننوشتنم ندارم!حالا هم ساعت یک نیمهشب نمیدانم چرا اینجا سر زدم...
خواستم جایی بنویسم که حالم بسیار خوب است٬ جدید خوبم!هزار هزار کلمه و جمله زیبا افتادهاند دنبالم٬ راه فرار ندارم٬ از وبلاگ و دفتر و کتاب هم گذشته است٬ چیزی ناشناخته در من به سرعت رشد میکند که حتی خوب و بدش را هم نمیفهمم...با آدمها دوست میشوم٬ به همه لبخند میزنم٬ با همه دست میدهم٬ پای همه صحبتهای بیربطشان می نشینم٬ زیاد زیاد حرف میزنم٬ به همه ایمیل ها و اساماس های چرند و روتین مشتاقانه جواب میدهم...کوچه و خیابان٬آسمان و زمین را طوری نگاه میکنم که گویی بار آخر است...با تمام وجود زندگی میکنم٬ با تمام توان...
شاید بعدها بهتر بتوانم توصیف کنم٬شاید تر از رفتارم پیدا شود و نیازی به توصیف نباشد...
تو خوبی یار قدیمی؟
"بانو زهرا"
1 نظر
نوشته شده در ساعت
01:02
توسط طره
٭
رضا میگفت موضوع سخنرانی شب اربعین روماتیسم بوده٬ من اما فکر میکنم آقاهه درباره رنسانس حرف میزد! جالب اینجاست که تازه هم یادمون افتاده...
"بانو زهرا"
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:54
توسط طره