٭
هر کس به شیوه خود سعی می کند تا آنجا که می تواند افتخار و پول و حیثیت کسب کند. هیچ کدام از این همه مرگ و میر عبرت نمی گیریم. پیری تطهیرمان نمی کند. دم دروازه جهنم توبه نمی کنیم. . .
آیزاک باشویس سینگر - داستان کافه تریا
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
19:56
توسط طره
٭
پیش از این تنها خبر رفتن قیصر بود که مرا در بهتی بی پایان به گریستن واداشته بود، حالا . . . نادر ابراهیمی؟!!! سخت است به خدا . . .
مریم
1 نظر
نوشته شده در ساعت
01:36
توسط طره
٭
انگار تو یک بار از من پرسیدی چه چیزی باعث می شود ادامه بدهم، یا من خیال می کنم که پرسیدی؟ چه چیزی به من نیرو می دهد که فقر، بیماری و ، بدتر از همه، نا امیدی را تحمل کنم؟ .... به خاطر نفس بازی بود. همه ما با سرنوشت شطرنج بازی می کنیم. او یک حرکت می کند؛ ما یک حرکت می کنیم. او سعی می کند ما را در سه حرکت کیش و مات کند؛ ما سعی می کنیم جلو این کار را بگیریم. می دانیم که نمی توانیم پیروز شویم، ولی ناگزیریم حسابی با او دست و پنجه نرم کنیم. حریف من فرشته خشنی است. در مبارزه با ژاک کُهِن، هر چه ترفند در چنته دارد به کار می گیرد.... با این حال، دوست عزیزم، اگر شطرنج بازی می کنی، بهتر است با حریف قدری بازی کنی تا با کسی که اهل سر هم بندی است. من حریفم را تحسین می کنم. گاهی وقتها مسحور مهارتش می شوم. او آن بالا در آسمان سوم یا هفتم توی دفتر کاری می نشیند، در همان بخش ملکوت که بر سیاره کوچک ما حکم می راند، و یک کار بیشتر ندارد – اینکه ژاک کهن را گیر بیندازد. دستوراتش از این قرار است: " چلیک را بشکنید، اما نگذارید شراب بیرون بریزد." دقیقا همین کار را کرده. معجزه است که توانسته مرا زنده نگه دارد.
آیزاک باشویس سینگر - داستان دوست کافکا
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:46
توسط طره