٭
همه اش تقصیر تو بود زهرا! با اون پستی که اونطرف در مورد دفترهای قدیمی نوشتی!!
من که هیچ کدوم از اون دفترهام پیشم نیست، تنها گذری که می تونم به گذشته داشته باشم، از خوندن پرت و پلاهای اینجاست، که با این حافظه کوفتی که هیچی رو فراموش نمی کنه و حتی یادشه هر نقطه و ویرگول رو که داشته می گذاشته چه مرگش بوده، خودت می تونی تصور کنی که خوندن پستهای قدیمی چه بلایی سرم آورده . . .
باورت می شه بعد از این همه سال با خوندن بعضی هاش هنوز گریه ام بیاد؟!
نه که از غصه قصه های اون موقع فقط، بلکه از سادگی و بی شیله پیلگی که قدیما داشتم و حالا نمی دونم دفنش کردم یا کنترل!
اما می دونی چیه زهرا؟ حتی از یکی از بلاهایی که سر خودم آوردم و کارهایی که کردم پشیمون نیستم. می دونی، گاهی فکر می کنم که حتی اگه آخر همه چیز رو هم می دونستم، باز هم همین طوری زندگی می کردم و می شدم همین مریمی که هستم.
من باید اون مریم رو زندگی می کردم تا بشم اینی که هستم. که حالا از زندگیم یه چیزهایی بفهمم که 4 تا بیشتر از من پیراهن پاره کرده هاش حالا حالاها شاید خودشون نفهمن!
می خواستم بگم کافیه اعتقاد داشته باشی به اینکه زندگی بی حکمت نیست و اینکه هر کاری می کنی و هر اتفاقی که می افته بی ربط به همون حکمت نیست، اون وقت یه روز می رسه که بر می گردی عقب و می بینی همه اون روزهای گذشته، چه روزهای دلخوشیش چه روزهای پر دردش، برای این بوده که تو رو برای چیزی آماده کنه که پیش رو داشتی و خودت ازش بی خبر بودی.
یه روزی که توش می تونی پاهات رو دراز کنی و دفترهای قدیمی رو بخونی و با هر نوشته دوباره بخندی یا گریه کنی، اما خوشحال باشی از اینکه اون نوشته رو زندگی کردی . . .
مریم
0 نظر
نوشته شده در ساعت
00:09
توسط طره